راهیان نور یادی از سرزمین نور
بسم رب الشهدا
راهیان نور یادی از سرزمین نور
من اولین بارم بود به راهیان نور می آمدم؛ لحظه لحظه یادمان ها و مناطق برایم حرفها برای گفتن داشت و ذهنم هر لحظه حال و هوای جنگ و صحنه عاشورا را تداعی می کرد.
در آغاز، وقتی وارد پادگان شهید باکری شدیم یک موتوری برای راهنمایی ما تا آسایشگاه جلوی ماشین حرکت میکرد باپیچ هایی که میزد وباصدای خاص موتور من کاملا ذهنم برگشت به زمان جنگ، زمانی که سربازان مرندی که به جبهه اعزام میشدند وپیچ های پادگان درست شبیه پیچ های نخلستان های جنوب بود احساس کردم ما آن سربازان اعزامی به جبهه جنگ هستیم.
در شلمچه کربلای ایران که می گویند تشنگی دیدم، همه مناطق جنگ به یاد لبان خشکیده سرور سالار شهیدان تشنگی راتحمل کرده آب را پس زده وترک های شلمچه به خاطر بی آبی نیست به خاطر شرمندگیشان از لبان خشکیده علی اصغر وصدای آب آب بچه های کاسه به دست است؛ همه شلمچه وهویزه وفکه بوی کربلا میداد احساس کردم من هم درمیدان جنگم
اما از هویزه برایتان بگویم: هویزه یعنی اینکه هروقت یک زندگی هدفمند خواستی سری به هویزه بزن.
در طلاییه همه داشتند به نحوی ازراهیان به سمت نور استقبال میکردند توجه من در میانه راه گره خورد به دوپسربچه که به نظر می رسید دارند بادستان کوچکشان خاکیشان خاک بازی میکنند؛ با نزدیک شدن دریافتم پابرهنه با احساس خدایی، با شهدا عشق بازی می کنندآنان مهر درست کرده و با چوب رویش الله مینوشتند آری پشت سرشان گِلی بود که رویش اب جمع شده بود یکیشون دوید گل آورد در آن لحظه تاریخ ذهنم برگشت به بعداز ظهر عاشورا به اینکه طفلان مسلم میدویدند شبیه طفلان مسلم بودند.
هرجا از مناطق سیم خاردار بود دلم خیلی میخواست بروم ان طرف سیم های خاردار ولی نشدنی بود تنها معنی که از این سیم خاردارهابه ذهنم خطور کرد اینکه اینجا ورود ممنوعه است لیاقت میخواهد اول اینکه ازدانشگاه عشق قبول شوی خاکی شوی وبا راه های اسمان آشنایی داشته باشی بعد بیای این طرف سیم ها.
اروند کنار تجلی گاه ظهر عاشورا برایم بود، وقتی کناراروندرود نشتم وتوی آب خورشید هارا دیدم یاد ساعاتی از عاشورا افتادم که عمویم ابوالفضل العباس رفت مشکش را پرکند کنار آب بود اما آب نخورد مانند ماه در آب بود حالابعد قرنها جوانان نقش عباس(علیه السلام) گرفتند چون خورشیدهای درنیزه خودرابه دریا زدند تابه آن طرف آب به عشقشان و مولایشان حسین(علیه السلام) برسند چه دریادلانه به امام حسین(علیه السلام) لبیک گفتند چه کسی میداند الان مهدی باکری هاکجایند شاید دراغوش رهبرشان آرام گرفته شاید دریا برایشان اغوش گشوده بود که خودرا به دریازدند شاید آن طرف رود مادرم زهرا صدایشان میکرد شاید در نیزه سر آن سربه فلک کشیده رادیدند شاید لحظه پرپرشدن علی اکبر رادیدند شاید لحظه بعد عاشورا صدای عمه ام زینب(علیها السلام) راشنیدند و دیدند که بچهای راصدا میزد شاید خرابه های شام رادیدند که عمه ام رقیه رادیدکه چطور سر پدر را گرفته بود شاید پشت خیمه حالت پریشان مادرم رباب رادیدند ورفتند و شاید….. هرچه باشد خیلی دلم میخواست منم شهید شوم اما لایق نبودم ونشد.
زهرا حسینی طلبه پایه سوم از مدرسه علمیه فاطمه الزهرا(س) مرند