مدرسه علمیه فاطمه الزهراء (س)مرند

آمار

  • امروز: 217
  • دیروز: 50
  • 7 روز قبل: 220
  • 1 ماه قبل: 2084
  • کل بازدیدها: 150847
  • خانه 
  • عکس غرور 
  • تماس  
  • ورود 

خاطره اردوی راهیان نور

03 اردیبهشت 1396 توسط جعفرثانی

باسم رب الشهداء و الصدیقین

زهرا ملا علیزاده طلبه پایه سوم از مدرسه علمیه فاطمه الزهرا(س) مرند(خاطره)

شلمچه قتلگاهی دیگر

هفت فروردین سال 96 روز دوشنبه عصر همراه با کاروان لشگر 31 عاشورای تبریز وارد خاک پاک شلمچه شدیم وقتی قدم به خاک شلمچه گذاشتیم مثل این بود که قدم بر یک جای پر از غم و اندوه گذاشتیم بغض عجیبی به سراغم آمد آهسته و آرام بر روی خاک­ها راه می­رفتم انگار وارد عالم دیگری شده بودم هیچ فکر و نگرانی و دغدغه­ای از دنیای مادی در ذهنم نبود و فقط ذهن و فکرم مشغول شهدا شده بود کم­کم به جایگاهی که قرار بود همه در آنجا جمع شویم نزدیک شدیم وقتی رسیدیم همه در یک جا نشستند تا به سخنان راوی گوش دهند و من هم پشت بر آنها جای خلوتی را برای خود انتخاب کردم و روی خاک­ها  نشستم راوی شروع کرد به توضیح دادن منطقه و این که چطور بچه­های رزمنده در این جا پرپر شدند و گمنام باقی ماندند من هم گوش به سخنان راوی می­دادم که حال خوبی نداشتم و در حال خود نبودم همش فکر کربلا در ذهنم بود و مدام ذهنم به سوی واقعه کربلا می­رفت خاک شلمچه را با دستانم لمس می­کردم یک آرامش عجیبی به من دست می­داد انگار که دوای روح و روانم بود هر چه­قدر بیشتر لمس می­کردم بیشتر آرامش پیدا می­کردم راست گفته­اند که خاک شلمچه شفاست انگار شفای روح و روان آدمی است کم­کم هوا رو به تاریکی رفت و غروب شد غروب شلمچه چیز دیگری است که زبان از بیان و نوشتن قاصر است و نمی­توانم آن حال و هوایی رو که داشتم در شلمچه ابراز کنم وقتی به دوروبرم نگاه می­کردم و می­دیدم که چه غریبی و سکوتی شلمچه را فرا گرفته بیشتر یاد غریبی آقا امام زمان(عج) می­افتادم و با خود می­گفتم این غریبی آقا به خاطر گناهان ما بندگان است که باعث شده آقا تو غیبت طولانی بماند و این­قدر غریب باشد و در بیابان­ها به سر ببرد و منتظر فرج خدا باشد در همان لحظه بیشتر از هر جا احساس می­کردم که به آقا صاحب الزمان(عج) نزدیک هستم و بیشتر احساس می­کردم که آقا حضور دارند و ما را نظاره می­کنند موقع اذان شد و همه آماده خواندن نماز مغرب و عشاء شدند. نماز خواندن در آن تاریکی و ظلمت و در روی خاک شلمچه چیز دیگری است که تا نباشی و حضور نداشته باشی نمی­توانی حسش بکنی. نماز بر پا شد انگار داشتی در کنار شهدا نماز می­خواندی ظلمت و تاریکی شلمچه بیشتر شد بعد نماز اعلام کردند که به سمت اتوبوس­ها حرکت کنند همه آماده رفتن به سمت اتوبوس­ها شدند در یک گوشه صدای مداح کاروانمان می­آمد که داشت  نجوایی می­کرد با شهدا. من نزدیک شدم انگار دل رفتن از شلمچه را نداشتم ماندم و نشستم کمی که گذشت مداح گفت خوش به حالتان که شما مانده­اید و قسمت شما شده است با خود فکر کردم چه شده است چه اتفاقی افتاده است ناگهان مداح گفت خادمان شلمچه پرچم آقا قمر منیر بنی هاشم را آورده­اند تا این حرف را گفت احساس کردم که تو خود کربلا حضور دارم بغضم ترکید و مدام اسم آقا سید الشهدا را بر زبانم می­آوردم که آقا ممنونم ازت اگر چه لیاقت حضور در صحن و سرای تو را ندارم وی توفیق شد پرچم علمدارت آقا ابوالفضل العباس را زیارت کنم از خوشحالی اشک­هایم امانم را بریده بود یک حال و هوایی بود که تا به حال نچشیده بودم امیدوارم با عنایت و دعای شهدا توفیق دریافت برات و حضور در سرزمین کربلا را داشته باشم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دل نوشته ها, مسابقات لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

صلوات

موضوعات

  • همه
  • حدیث
    • پیامبر اعظم
  • مقالات
  • مناسبات
  • تاریخی
  • شهدا
  • یاران انتظار
  • پژوهش دینی
  • احکام
  • سیاست دینی
  • علمی
  • هنری
  • روایات
  • حکایات
  • دل نوشته ها
  • ناگفته ها
  • روانشناسی
  • نشست تبلیغی
  • جلسه کاری
  • مسابقات
  • همایش
  • فعالیت های تبلیغی
  • کلام رهبر

جستجو

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

amar

وبلاگ استت

| وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس