رهبری
زیبایی رنگها در قرآن
زیباآفرینى رنگها یکى دیگر از نمودهاى زیبایى در فرهنگ زیباشناسى قرآن است.
زیبایى رنگها چه به صورت فرد و چه به صورت ترکیب مورد توجه است : آیا ندیدى که خداوند از آسمان آب را فرستاد، پس بیرون آوردیم از آن میوه هایى با رنگهاى مختلف و زیبا و از کوهها نیز جاده هاى آفریده شده ، سفید و سرخ و رنگهاى مختلف و گاه به رنگ کاملا سیاه این نقاش چیره دست با یک قلم و یک مرکب (آب) انواع نقشها را ابداع کرده که بینندگان را مجذوب و شیفته خود مى کند. در مورد رنگ زرد مى فرماید: گفتند بخواه از پروردگارت تا بیان کند رنگ آن گاو را؟ گفت آن گاوى است زرد خالص که رنگش مسرور مى سازد بینندگان رابه رنگ شتران زرد. رنگ زرد نشاط آور است و چشمگیر و رنگ سبز آرامش ترین رنگها و علامت زندگى ، رویش ، صلح و جاودانى است.
در قرآن توجه بیشترى به رنگ سبز شده و آن را از زیبایى ها و رنگهاى لباس بهشتیان معرفى مى کند: «جامه هاى سبز را دیباى نازک» «بر اندام بهشتیان لباسهایى از حریر نازک سبز رنگ و از دیباى ضخیم» ، از رنگ سبز به عنوان یک رنگ زیبا و دلنشین ، زیاد سخن به میان آمده و حتى تکیه گاه هاى بهشتیان را با رنگ سبز معرفى کرده است : «بر بالشهاى سبز و بساط قیمتى زیبا تکیه مى کنند.» در روایات ، بر استفاده از رنگ سیاه براى رنگ کردن موها به منظور جوان و زیبا نشان دادن انسان تکیه شده است
مردم! امروز میخواهم راجع به رفیقی که شب و روز، در خواب و بیداری، همیشه و هر لحظه با ماست سخن بگویم
در احوالات آن مرد عظیم الشّأن و الهی، آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمده است که شبی بالای منبر فرمودند: مردم! امروز میخواهم راجع به رفیقی که شب و روز، در خواب و بیداری، همیشه و هر لحظه با ماست سخن بگویم - ایشان برای این که مخاطب خود را متوجّه اصل بحث کند، معمولاً نکاتی را حکیمانه تبیین میفرمودند -
فرمودند: مردم! آن رفیق دائمی ما همسر یا فرزندمان نیست. آن رفیق دائمی ما همکار و همشغل و همدرس ما نیست. آن رفیق ما نفس ما است که شب و روز، در خواب و بیداری با ماست. آنقدر با او رفیق شده ایم که یادمان رفته است که نباید با او رفاقت کنیم بلکه باید مسلّط به او شویم.
پیامبر و مرد بیابانی
مرد ازهیبت پیامبری که همه ی قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. خواسته بود جمله ای بگوید اما کلماتش بریده بریده شده بود. پیامبراز جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و او را در آغوش گرفته بود- تنگ تنگ. در گوش او گفته بود:« فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟! آن سلطان که خیال می کنی من نیستم. من محمدم. پسر همان بیابان هایی که تو از آن آمده ای.» حتی نگفته بود که پسرعبدالله و آمنه است. حرفِ «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. دست گذاشته بود روی شانه ی او: «آسان بگیر، من برادر توام.» مرد بیابانی صورت رسول الله را بوسیده و گفته بود : «عجب پیغمبری دارم من ..»
پیامبر و مرد بیابانی
مرد ازهیبت پیامبری که همه ی قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. خواسته بود جمله ای بگوید اما کلماتش بریده بریده شده بود. پیامبراز جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و او را در آغوش گرفته بود- تنگ تنگ. در گوش او گفته بود:« فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟! آن سلطان که خیال می کنی من نیستم. من محمدم. پسر همان بیابان هایی که تو از آن آمده ای.» حتی نگفته بود که پسرعبدالله و آمنه است. حرفِ «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. دست گذاشته بود روی شانه ی او: «آسان بگیر، من برادر توام.» مرد بیابانی صورت رسول الله را بوسیده و گفته بود : «عجب پیغمبری دارم من ..»