داستان قرآنی...و تامل
ابوالعیناء و قرآن
ابوالعیناء در ایام جوانی به اصفهان وارد شد، اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچّهها سنگ بازی میكردند و بدون نظر، بر سر او سنگی فرود آمد و سرش شكست، صورت و لباسش به خون آلوده گردید، این یك ناراحتی برای ابوالعیناء بود، ناراحتی دیگرش آن بود كه در اصفهان دوستی داشت كه میخواست بر او وارد شود، چون جای او را نمیدانست گردش زیادی كرد تا مقداری از شب گذشت، عاقبت خانه دوستش را پیدا كرده و به آنجا رفت، در خانهمیزبان چیزی برای خوردن نبود و دكانی هم باز نبود، ابوالعیناء به ناچار آن شب را گرسته بسر برد تا روز شد و از خانه دوست بیرون گردید و به حضور مهذب وزیر شرفیاب گردید، وزیر از او سؤال كرد چه ساعتی به این شهر وارد شدهای، ابوالعیناء گفت: «فی ساعَه العُسره»[1] یعنی در ساعت دشوار، وزیر باز پرسید، در چه روزی آمدی؟ ابوالعیناء گفت: «فِی یوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ»[2]، در روز نكبتبار دنبالهدار، وزیر باز پرسید: به كجا وارد شدهای؟ ابوالعیناء گفت: «بِوادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ»[3]، در یك محلی كه هیچ حاصلی نداشت، وزیر از آن جوابها خندید و انعامی نیكو به او بخشید.
**************************
[1] . سوره توبه، آیه 117.
[2] . سوره قمر، آیه 19.
[3] . سوره ابراهیم، آیه 37.
كشكول طيبي / سيد علينقي طبسي حائري