مدرسه علمیه فاطمه الزهراء (س)مرند

آمار

  • امروز: 65
  • دیروز: 50
  • 7 روز قبل: 220
  • 1 ماه قبل: 2084
  • کل بازدیدها: 150847
  • خانه 
  • عکس غرور 
  • تماس  
  • ورود 

رهبری

 

از عجایب خلقت جالب است بدانیم

15 دی 1394 توسط جعفرثانی

از عجایب خلقت جالب است بدانیم

 

موریانه ها قادرند تا دو روز زیر آب زنده بمانند.

کبد انسان بین 300 تا 500 روز کاملا نو می شود، یعنی از سلول های جدیدی برخوردار می شود.

کبوتر ماده اگرتنها و دور از هم جنسان خود باشد نمی تواند تخم بگذارد. اما اگر خود را در آیینه ببیند به تصور این که کبوتر دیگری وجود دارد تخم می گذارد

انسان تنها موجودی ست که بر پشت می خوابد!!

اگر تخم مار را زمین بیندازید، نمی شکند بلکه به طرف بالا برمی گردد!!

پروانه ها دوازه هزار چشم دارند!!

تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتراست!!

 نظر دهید »

پیشنهاد برای تقویت معنویت بین طلاب

21 اردیبهشت 1394 توسط جعفرثانی

پیشنهاد برای تقویت معنویت بین طلاب
مهمترين نياز انسان در داشتن معنویت داشتن عقلانيت قوي است، زيرا عقل ضعيف مقهور هواي نفس و تسليم آن خواهد شد. بنابراين باید کوشيد با مطالعه و تفکر در معارف بينشي دين، عقل خود را تقويت نمود. عقل، يعني نيرويي که انسان را به پرستش خداي مي خواند و به سوي بهشت رهبري مي کند- در روايت است که (العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان).
عقل انسان به طور عمده با آگاهي رشد مي كند. بنابراين اولين و مهمترين راه تقويت عقل، ايمان و معنويت، تحصيل و تقويت آگاهي از طريق مطالعه، تامل و تفكر است . ايمان قلبي ريشه در معرفت و انديشه انسان دارد. آگاهي و تفكر بيدار كننده قلب از خواب غفلت وزنده كننده دل انسان است.
بعد از آن ارتقای سطح احساس مسئولیت اجتماعی در محیط حوزه و خانواده است
موفقیت تمام عزیزان آرزوی قلبی ماست برای هم دعا کنیم.

 1 نظر

دو جمله طلایی از رهبر انقلاب

09 دی 1393 توسط جعفرثانی

مردم ما در مقابله‌ی با فتنه، خودشان به پا خاستند. نهم دی در سرتاسر کشور مشت محکمی به دهان فتنه‌گران زد. این کار را خود مردم کردند. این حرکت یک حرکت خودجوش بود؛ این خیلی معنا دارد؛ این نشانه‌ی این است که این مردم بیدارند، هشیارند. ۱۳۸۹/۱۰/۰۸

* حادثه‌ی نهم دی یک حادثه‌ی عجیبی است؛ به خاطر دلبستگی مردم به نظام بود. اینها نشان دهنده‌ی اعتماد مردم است. متأسفانه میشنویم همین طور در اظهارات مصلحت‌جویانه، مکرر میگویند: آقا اعتمادِ از دست رفته‌ی مردم را برگردانید! کدام اعتمادِ از دست رفته؟! مردم به نظام اعتماد دارند، نظام را دوست دارند، از نظام دفاع میکنند.

 1 نظر

یادی از مردان بی ادعا

20 آذر 1393 توسط جعفرثانی

روایتی خواندنی از مقاومت کم نظیر جاوید نشان حاج احمد متوسلیان فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را بخوانید.

بالاخره به شلمچه رسیدیم. بعدازظهر داغی بود. آفتاب و عراقی ها هر دو روی سرمان آتش می ریختند. در منطقه «سه گوشه شهدا» ماندگار شدیم. از صبح زود، هجوم تیر و ترکش عراقی ها به راه بود. ما هم برای اینکه نفسشان را بگیریم، به این در و آن در می زدیم که یکدفعه چشمم به حاجی افتاد. دوتا عصا زیر بغلهایش بود. دهانم باز ماند!

به شانه مرتضوی کوبیدم:«چه خبر شده؟ حاج احمد چرا عصا دارد؟ اصلا از مرحله دوم عملیات کجا بود؟ چه بلایی سرش آمده بود که ما بی خبریم؟».

مرتضوی پاک گیج شده بود:ای بابا، در عملیات به رانش ترکش خورد، نبودی ببینی. یک ترکش به اندازه نصف کف دست من، تو گوشتش فرو رفته بود. بچه ها می گفتند اگر به فیل می خورد، افتاده بود. همه توی سر و کله خودشان می زدند که ای وای! حاج احمد شهید شد.

یک وقت دیدیم حاجی مثل شیر از جایش بلند شد، کمربندش را را باز کرد و آن را محکم بالای ران پایش بست. بعد با خنده گفت:«این ترکش نقلی برای من است و گریه و زاری اش مال شما. چرا اینطور آبغوره می گیرید؟!.خلاصه حال همه را گرفت».

گفتم:«به جای این حرف ها بگو چرا گذاشتید با این وضع به خط بیاید. الان اگر یک گلوله توپ یا خمپاره به اینجا بیفتد، او که نمی تواند خیز برود».

بازویم را کشید و همین طور که من را به طرف حاجی می برد، جواب داد:«کجای کاری؟ تا حالا بیشتر از صدتا گلوله زده اند. همه خیز رفتند و بلند شدیم، ولی حاجی همینطور مثل کوه سرجایش ایستاد و و هیچ طوری اش هم نشد»(نوید شاهد)

 

 نظر دهید »

هشتم صفر و وفات "سلمان فارسی"

10 آذر 1393 توسط جعفرثانی

هشتم صفر و وفات “سلمان فارسی”
هشتم ماه صفر، وفات سلمان فارسی است؛ یکى از کارهاى بسیارمهم سلمان که بخش اعظم زندگى او را فرا گرفته، تلاش پیگیر وی در معرفى اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا(ص) بود، تا جایی که برخی او را اصلی ترین عامل تشیع ایرانیان می دانند.

سالها قبل از هجرت، در یکی از روستاهای اصفهان فرزندى به دنیا آمد که نامش را “روزبه‏” گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(ص) او را “سلمان‏” نامید.

پدر سلمان “بدخشان کاهن‏” روحانى زرتشتى بوده و کار همیشگى ‏اش هیزم نهادن بر شعله آتش بود؛ با اینکه سلمان در میان خاندان و محیطى زرتشتى دیده به جهان گشود، ولى هرگز در برابر آتش سر فرود نیاورد و به خداى یکتا اعتقاد یافت؛ در دوران کودکى مادرش را از دست داد و عمه‏ اش سرپرستى او را به عهده گرفت.

سرانجام سلمان در همان آغاز هجرت، گمشده‏ اش را یافت و در حالى که برده یک یهودى بود، در محضر رسول خدا(ص) مسلمان شد.

ولادت سلمان و دوران کودکی او

سلمان در خانواده‌ای زرتشتی و صاحب نفوذ، در روستای “جی” از توابع اصفهان به دنیا آمد. پدرش نام او را “روزبه” گذاشت.

پدرش روحانی زرتشتی، کدخدای روستای “جی” و یکی از ثروتمندان آن ناحیه بود. او آتش ‌پرستی متعصب و سرسخت بود، و چون آتشکده داشت، مردم آن ناحیه برای پرستش آتش نزد او می ‌رفتند؛ به همین خاطر نزد مردم از منزلت سیاسی مذهبی خاصی برخوردار بود.

سلمان وقتی به شام رسید، سراغ داناترین و متدین ‌ترین مرد مسیحی را گرفت، مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در کلیسا راهنمایی کردند. او به کلیسا رفت و به رهبر مذهبی آن قوم گفت: من دوست دارم به دین شما روی بیاورم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم.

او درخواست سلمان را قبول کرد و بدین صورت او یکی از خدمتکاران و شاگردان آن رهبر مذهبی شد.

کم‌ کم سلمان پی برد که آن کشیش، مردی خیانتکار و بد کردار است؛ زیرا او مردم را به صدقه دادن تشویق می‌ کرد ولی صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع می ‌کرد، پس ‌انداز می کرد و به مستمندان نمی ‌رساند؛ در واقع آنچه به مردم می‌ گفت، شعاری بیش نبود.

به همین خاطر سلمان از دست او بسیار خشمگین بود، بعد از مدتی که کشیش ریاکار از دنیا رفت و سلمان مردم را از عمل زشت او مطلع ساختند، مردم به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادتکار بود و همیشه به کمک مستمندان و ناتوانان می ‌شتافت.

سلمان او را بسیار دوست ‌داشت و با اخلاص کامل در خدمت او ماند، تا وقتی که زمان مرگ او فرا رسید؛ قبل از این که بمیرد، سلمان بر سر بالین او رفت و خواست که او را به دانشمند شایسته ‌ای همانند خودش راهنمایی کند؛ او هم سلمان را به عابد دانشمندی راهنمایی کرد و به او گفت: که آن شخص انجیلی صحیح و بدون تحریف در اختیار دارد و می ‌تواند تو را به حقیقت برساند.

باخبر شدن سلمان از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زمان

سلماناز آنجا به شهر عموریه رفت و در خدمت آن دانشمند راهب ماند و در کنار کسب علم و معرفت، اموال بسیاری نیز به دست آورد، تا بالاخره اجل آن دانشمند نیز فرا رسید و رحلت کرد، اما قبل از این که بمیرد سلمان را از تحریف کتب سماوی و گمراه شدن همه‌ مردم بر روی زمین خبر داد و به او گفت که هیچ شخصی را سراغ ندارد که هم عابد باشد و هم نسبت به احکام دین مسیح بسیار آگاه باشد و در پایان سخنانش نیز او را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زماندر دیار عربستان آگاه ساخت و به او گفت: آن پیامبر از شهر خود “مکه” به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته “مدینه” هجرت خواهد کرد و آن پیامبر تابع حضرت ابراهیم است.

او به سلمان گفت: پیامبر آخر زمان، سه نشانه دارد: صدقه قبول نمی ‌کند، هدیه را قبول می‌ کند و میان دو شانه‌ او مهر نبوت وجود دارد.

سلمان در سرزمین عربستان/ سلمان به عنوان برده فروخته شد

سلمان مدتی بعد از وفات آن دانشمند، یک کاروان تجارتی را که از عربستان به آن جا رفته بود، ملاقات کرد. با آنها قرار گذاشت که اگر او را به عربستان ببرند، گله‌ گوسفندان خود را به آنها خواهد داد. آنها پیشنهاد سلمان را قبول کردند اما در میانه‌ راه، در منطقه ‌ای به نام “وادی‌القری” او را به یک تاجر یهودی فروختند. بدین وسیله او بعد از یک عمر جستجوی حقیقت و کسب علم و معرفت، بالاخره به عنوان برده فروخته شد.

پس از مدتی، یکی از یهودیان بنی قریظه که به وادی القری رفته بود سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد.

سلمان با دیدن مدینه و نخلهای فراوان و کوههای بزرگ مدینه، اوصافی را که از راهب عموریه شنیده بود، به یاد آورد و از این که یکی از نشانه ‌های راهب به تحقق پیوسته بود، بسیار خوشحال بود.

در آن زمان حضرت رسول(ص) در مکه‌ مکرمه مبعوث شده بود و مردم را به توحید و یکتا رستی دعوت می فرمود، اما فقط آنهایی که به مکه می‌ رفتند، از دعوت آن حضرت آگاه می‌ شدند.

سلمان که شب و روز نزد صاحبش مشغول کارهای سنگین و سخت بود، فرصتی برای صحبت کردن با کسی نداشت؛ بنابراین، از همه‌ حوادث و پیشامدها بی ‌خبر بود، تا این که بالاخره حضرت‌ رسول(ص) به سوی مدینه هجرت کردند، اما قبل از اینکه وارد مدینه شوند، چند روزی در قبا به استراحت پرداختند.

رسیدن سلمان به خدمت حضرت رسول(ص)

در همان روزها سلمان بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیله‌ اوس و خزرج را نابود کند. پرسید: چرا؟

گفت: مردی به نام “محمد” پیدا شده که ادعای پیغمبری می ‌کند؛ او از مکه به قبا آمده و همه‌ مردم را دور خود گرد آورده است.

سلمان با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الان کجاست؟

آقایش خشمگین شد و سیلی محکمی به او زد و گفت: برو به کارت برس! سلمان نشانه‌ های پیامبر آخر زمان را که از راهب عموریه شنیده بود را به خاطر داشت. شب هنگام مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت و به حضور حضرت رسول ‌اکرم(ص) مشرف شد و خدمت آن سرور عرض کرد: شنیده‌ام که شما انسان صالح و شایسته‌ ای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آورده‌ ام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول(ص) به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول نکردند.

سلمان از این که توانسته بود نشانه‌ دیگری از محبوب و گمگشته‌ خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامه‌ تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد.

چند روز بعد باخبر شد که حضرت‌ رسول(ص) از قبا به مدینه تشریف برده‌اند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول ‌اکرم(ص) حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید.

حضرت(ص) آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.

به این طریق دو نشانه از نشانه ‌های پیامبری حضرت رسول(ص) برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان می ‌بایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود، سلمان منتظر بود تا بتواند آن را نیز مشاهده کند.

مسلمان شدن سلمان

سلمان روزی پیامبر (ص) را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازه‌ ای مشاهده کرد. پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوت آن سرور را ببیند.

سلمان وقتی مهر درخشان آن حضرت را دید، جلو رفت و آن را بوسید و به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد.

رسول‌ اکرم(ص) از گریه‌ سلمان به شگفت آمده و علت گریه‌ اش را از او پرسید، سلمان سرگذشت خود را از اول تا آخر برای پیامبر بازگو کرد.

انتخاب نام سلمان، نشانه پاکی و سلامت روح سلمان است

حضرت پس از شنیدن سخنان سلمان و سرگذشتش از او خواست تا شرح حال خود را برای یاران نیز بازگو کند.

پیامبر گرامى اسلام(ص) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه “هر وقیه معادل چهل درهم"، از مرد یهودى، خرید و آزادش ساخت و نام زیباى “سلمان‏” را بر او نهاد.

این تغییر نام، بیانگر آن است که: برخى از نامهاى عصر جاهلیت، شایسته یک مسلمان نیست و دیگر اینکه واژه “سلمان‏” از سلامتى و تسلیم گرفته شده است و انتخاب این نام زیبا از سوى پیامبر(ص) نشانه پاکى و سلامت روح سلمان است.

بعد از اسلام آوردن وی، پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: نام خود را از امروز به بعد سلمان بگذار و لذا او به همین نام سلمان، معروف و مشهورتر است. او یکی از معمرترین و از زاهدان دوران خود بوده و در علم و دانش سرآمد اهل زمان به حساب
می ‌آمد؛ چنانکه در بسیاری از روایات نقل شده که سلمان علوم پیشینیان و آیندگان را می‌داند و در راه اسلام رنج فراوان برد.

سلمان، یار راستین پیامبر و افتخار این مرز و بوم

دین مبین اسلام از آغاز تولد، شاهد تربیت و پرورش افراد برجسته و وارسته ای بود که گام به گام با پیامبر پیش رفتند و هیچ زمان دچار گمراهی و انحراف نشدند. یکی از این شخصیتها که نژاد ایرانی داشت و موجب افتخار این مرز و بوم است، سلمان است که از یاران خاص و حواریون آن حضرت به شمار می آید.

اسلام آوردن سلمان، برآمده از انگیزه احساسی و عاطفی یا مصلحت جویی نبود، بلکه او پس از اینکه در جستجوی دین حق، از وطنش مهاجرت کرد و رنجهای زیادی در این راه کشید، با اسلام آشنا شد و به علت اقناع فکری و پذیرش قلبی، اسلام آورد.

سلمان، یار راستین پیامبر(ص)، پس از رحلت آن حضرت، سعی در زنده نگه داشن سنت و سیره رسول خدا(ص) داشت. دوران استانداری او در مدائن، آمیخته با زهد و تقوا و اخلاص بود و با عدالتی مثال زدنی که نشأت گرفته از راه و روش امام علی(ع) بود، سراسر حکمت و عبرت و تعهد و مسئولیت را به نمایش گذاشت که می تواند به عنوان یک الگوی ناب، مورد استفاده و بهره برداری جوامع امروز بشری قرار گیرد.

سلمان جزو خانواده رسالت است

سلمان دست پرورده اسلام است و اختصاص به قوم و قبیله خاصی ندارد. هنگام کندن خندق در جنگ احزاب، انصار می ‌گفتند سلمان از ماست چون جز مهاجران از مکه نبوده است و مهاجران می‌ گفتند او از ماست چون اهل مدینه نبوده است و پیامبر(ص) با شنیدن این سخنان، آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: سلمان، از ما اهل‌ بیت(ع) است.

سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد به اسلام منتسب است و از این رو به سلمان محمدی معروف گشت. سلمان از کسانی است که پیامبر(ص) با او قرارداد بهشت بسته است؛ درباره او نوشته‌ اند که خداوند سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش، خشمگین می ‌شود. او جز خانواده رسالت و از پرورش ‌یافتگان خانه وحی محسوب می ‌شد و در تمام لحظات از حضور پیامبر(ص) و امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) بهره‌ های معنوی می ‌برد. از جمله فیضهایی که سلمان از حضرت زهرا(س) آموخته بود، دعای نور است که حضرت زهرا(س) از پدرش رسول خدا(ص) فراگرفته بود و هر صبح و شام
می ‌خواند و آن را به سلمان هم آموخت.

فضایل و معارف علمی سلمان/اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دست می یافت

سلمان به عنوان یک مسلمان وارسته، ارزشهای متعالی و فضایل گوناگونی را در جود خویش جمع کرده‌ بود. پیامبر(ص) فرموده‌است: اگر دین در ثریا بود، سلمان به آن دسترسی پیدا می ‌کرد و این جمله،‌ میزان تلاش این مرد را در راه حق‌ جویی می‌ رساند.

در میان صحابه پیامبر(ص) کسی در علم و دانش به پای سلمان نرسیده است. او در عمر طولانی خود به صورت مداوم در راه کسب آگاهی و معرفت می ‌کوشید و به همین منظور هم سالیانی دراز در خدمت رجال بزرگ مسیحیت بود و پس از مسلمان شدن هم،‌ از یاران ویژه پیامبر(ص) محسوب می‌ شد؛ در اوقات خاصی با آن حضرت خلوت می‌ کرد و کسب علم می کرد ؛ بی‌جهت نیست که در روایات او را نظیر لقمان حکیم دانسته‌اند.

امام صادق(ع) درباره او می‌ فرماید: در اسلام، مردی همچون سلمان که فقیه‌ تر از همه مردم باشد، آفریده نشده است. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان معصوم(ع) نیز از سلمان به عنوان دانا به علوم گذشتگان و آیندگان یاد کرده‌اند. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) احوال یاران رسول خدا(ص) را بیان می‌ کند، چون به نام سلمان می‌ رسد، می ‌فرماید: سلمان از ما اهل ‌بیت(ع) است، شما همانند سلمان را کجا می ‌یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اول و آخر را می ‌داند؛ سلمان دریای بیکران است.

سلمان دریای بی پایان دانش است

حضرت رسول (ص) در باره علم سلمان فرمود: سلمان دریای بی‌ پایان دانش است، خدا دشمن می‌ دارد کسی را که سلمان را دشمن بدارد و دوست می ‌دارد کسی را که سلمان را دوست بدارد. در حدیث دیگری آمده‌است که: سلمان گنجینه پایان ‌ناپذیر حکمت و برهان است. دانش سلمان به معارف فکری منحصر نمی ‌شد و آگاهی‌های فنی او هم در حد بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر(ص) پیشنهاد کرد و عملی نیز شد. همچنین در جنگ طائف، برای درهم کوبیدن
قلعه ‌های مشرکان، طرح ساختن منجنیق، از ابتکاراتی است که به سلمان نسبت داده شده‌است.

سلمان و حکومت مدائن

مدائن، یکی از شهرهای سرسبز و خرم پایتخت ساسانیان در ایران بود که به دست مسلمانان فتح شد. خلیفه دوم، با مشورت حضرت علی(ع) سلمان را پس از “حذیقه بن یمان” حاکم مدائن قرار داد. شاید دلیل این انتخاب، هم زبانی سلمان با مردم این شهر بود و مردم پارسی زبان آنجا، با یک حاکم ایرانی الاصل بهتر می ‌توانستند کار کنند و نام سلمان برای ایرانیان، تا اندازه‌ای آشنا بود. وقتی خبر یافتند که سلمان به حکمرانی مدائن منصوب شده و قرار است به آن دیار بیایند، برای استقبال از والی جدید در بیرون شهر تجمع کردند. ناگهان پیرمردی را دیدند که تنها بر مرکبی سوار است و بسوی آنان می ‌آید، مردم چون او را نمی ‌شناختند پرسیدند آیا صحابی پیامبر(ص) و امیر و حاکم جدید مدائن را در راه ندیدی؟ او گفت: امیر و حاکم را ندیدم اما اگر سلمان را می‌ خواهید من هستم. اینچنین ساده و بی ‌آلایش وارد شهر شد و حکومت مدائن را به دست گرفت و بر دلها حکومت کرد.

زندگی ساده و مردمی سلمان، انتقادی غیرمستقیم به کسانی بود که در حکومت به دنبال سود شخصی بودند

سلمان در ایام حکومت خود، بیت‌المال را صرف مردم می ‌کرد و حتی حقوق شخصی خویش را نیز به نفع جامعه و نیازمندان خرج می ‌کرد. زندگی ساده و روش مردمی سلمان، بر محبوبیت او می ‌افزود و این‌ گونه رفتار، طبیعتاً انتقادی غیر مستقیم از شیوه کسانی بود که در حکومت، به سود شخصی می ‌اندیشیدند و در سایه امکانات به دست آمده از بیت‌المال، به وضع خود سر و سامان بخشیده و زندگی راحتی برای خود فراهم می ‌کردند.

سلمان در ایام حاکمیت، هرگز به واسطه قدرت و ریاست از مسیر تواضع و حق ‌گرایی دور نشد و فراموش نمی ‌کرد که همیشه عبد و بنده خداست.

دفاع از حریم ولایت

آنچه در زندگى سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است عدم بى ‏تفاوتى اوست. او با هوشیارى و جدیت کامل در صحنه‏ هاى مختلف حضور داشت و در پیروى از امام‏ حق لحظه ‏اى تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتى، براى گفتن حق بهره مى ‏برد و مسلمانان را به امامت ‏حضرت على(ع) فرا مى ‏خواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را براى مردم تکرار
مى ‏کرد:

“همانا على(ع) درى است که خداوند گشوده است، هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج شود، کافر است.”

بعد از رحلت جانسوز رسول خدا(ص) و غصب خلافت و مظلومیت ‏حضرت على(ع)، سلمان در خطبه‏ اى بسیار فصیح، که مى‏ توان آن را کوبنده و افشاگرانه‏ خواند، چنین گفت: “اى مردم! هر گاه فتنه ‏ها و آشوبها را همچون پاره ظلمانى شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت مى ‏رسند، بر شما باد به آل محمد(ص)، چرا که آنها راهنمایان به سوى بهشتند، و بر شما باد على(ع). اى مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید."یعنى اگر ولایت اهل بیت (ع) را نداشته باشید، مسلمان حقیقى نیستید و دین شما سودى ندارد.

نقش سلمان در تشیع ایرانیان

یکى از کارهاى بسیار مهم سلمان، که بخش اعظم زندگى او را فرا گرفته بود، تلاش پیگیر او در معرفى اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا(ص) است. او در این راستا در مدینه جهاد کرد و از هر فرصتى بهره برد. وقتى به مدائن آمد، همین عقیده را دنبال کرد و نقش بسیارى در تشیع ایرانیان داشت.

مى‏ پرسند: با اینکه اسلام در عصر خلافت‏ خلیفه دوم وارد ایران شد، چرا اکثریت قاطع مردم ایران، شیعه حضرت على(ع) هستند؟

عوامل متعددى سبب این گرایش است اما می توان سلمان فارسی را از اصلیترین عامل ان دانست، چرا که از نخستین عوامل این گرایش، وجود سلمان در مدائن، رفت و آمد او به کوفه و حوالى آن و حتى اصفهان و … بوده است. سلمان پیام‏ آور اسلام ناب، منادى تشیع و نوید بخش مذهب اهل بیت (ع) بود و اکثر ایرانیان این ندا و نوید را شنیدند و پذیرفتند.

سلمان فارسی بعنوان اصلی ترین عامل در پیدایش و گسترش تشیع مردم ایران، نقش ایفا کرده است.سلمان فارسی، بزرگترین صحابی پیامبر اسلام، و مهمترین مدافع حقانیت تشیع، شخصیتی است که در نوع خود، در تاریخ اسلام و در بین مسلمانان، بی نظیر بوده است، عقل سلیم به خود اجازه نخواهد داد که مانندی برای این حقیقت تاریخ، تصور کند. بهمین دلیل است که بعضی او را افسانه، اسطوره، و یا دارای شخصیتی پیچیده خوانده‌ اند.

وفات سلمان

یکی از خصوصیات انسانهای کامل و اولیای مقرب درگاه خداوند، این است که گاهی از حوادث غیبی مطلع می‌شوند و از نزدیک شدن زمان مرگ خویش با خبر می شوند. سلمان، یکی از این چهره‌ ها است.

وقتی سلمان در مدائن مریض شد، روز به روز بیماریش شدت می ‌یافت و کم‌ کم یقین پیدا می ‌کرد که فرصتهای آخر زندگیش را می ‌گذراند و باید آماده هجرت بزرگ به سوی پروردگارش باشد.

سلمان سرانجام، پس از عمرى طولانى و با برکت که حدود 250 سال بود، در اواخر خلافت عثمان در سال 35 ه .ق وفات یافت؛ حضرت على(ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد.

مرقد شریف سلمان در شهر مدائن، در پنج فرسخى بغداد، نزدیک تاق کسرى قرار دارد.

 نظر دهید »

«سخت‌ترین لحظه‌ها برای من وقتی بود....خاطرات اولین عکاس جنگ

31 شهریور 1393 توسط جعفرثانی

«سخت‌ترین لحظه‌ها برای من وقتی بودبودم، عکس می‌گرفتم؛ خاطرات آن‌ها هرگز از یادم نخواهد رفت.»

این‌ها جملات جاسم غضبان‌پور است؛ عکاسی که با حضور در جبهه‌های جنگ ایران و عراق از نخستین روزهای تهاجم دشمن، با دوربینش لحظه‌های خاصی را از زندگی و مرگ در سال‌های نبرد به ثبت رسانده است.

با شروع هفته‌ی دفاع مقدس، رسانه‌ها مانند همیشه عکس‌هایی از سال‌های جنگ را منتشر می‌کنند. عکس‌هایی که به‌عنوان سند، روایت‌گر بخشی از تاریخ هستند. عکاسان بسیاری از همان روزهای نخست آغاز جنگ، دوربین به دست گرفتند و برای ثبت لحظه‌هایی ناب، راهی جبهه‌ها شدند.

جاسم غضبان‌پور که خود از بچه‌های جنوب است، یکی از این عکاسان بود. او درباره‌ی آغاز جنگ و فعالیت حرفه‌ای عکاسی‌اش در آن سال‌ها گفت: من از بچه‌های خرمشهر بودم و جزو مجموعه‌ی جنگ به‌حساب می‌آمدم. قبل از این‌که جنگ شروع شود عکاس «مستند اجتماعی» بودم و از قبل از انقلاب عکاسی می‌کردم. بعد از شروع جنگ و در اوایل آن به‌عنوان امدادگر در مناطق مختلف مشغول شدم. خرمشهر در یکی - دو هفته‌ی اول شروع جنگ شاهد قتل عام عجیبی بود و من وظیفه خودم می‌دانستم به جای عکاسی، امدادگری کنم.

او ادامه داد: وقتی وضعیت جنگ تاحدودی تثبیت شد، به حرفه‌ی اصلی‌ام برگشتم. در آن زمان برای هیچ خبرگزاری و روزنامه‌ای کار نمی‌کردم و عکس‌هایم را به هیچ آژانسی نمی‌دادم، بلکه عکاسی بودم که فقط برای خودم کار می‌کردم. من به‌عنوان بسیجی در تبلیغات سپاه خرمشهر فعالیت می‌کردم و کارم بخشی از سیستم تبلیغاتی منطقه بود.

«سید»؛رزمنده‌ای که در فاو با غضبان‌پور بود

این عکاس درباره‌ی وضعیت عکاسی در آن روزها، گفت: در یکی دو ماه اول، دسترسی عکاس‌ها به جبهه و مناطق عملیاتی خوب بود؛ اما بعد از آن، محدودیت‌هایی برای تردد عکاس‌ها ایجاد شد. در آن زمان به‌خاطر مسائل امنیتی، تدابیری را برای رفت‌وآمد عکاس‌ها در نظر گرفته بودند که دسترسی آن‌ها را به مناطق عملیاتی محدود می‌کرد. آن هم به‌خاطر این بود که در آن سال‌ها چند کشور علیه انقلاب نوپای ایران ائتلاف کرده بودند و قصد براندازی نظام را داشتند.

غضبان‌پور در ادامه به تعریف عکاس جنگ اشاره و اظهار کرد: دو نوع تعریف از عکاس جنگ داریم؛ در تعریف اول، عکاسان بین‌المللی فعال هستند که در آژانس‌های مختلف کار می‌کنند. آن‌ها عکاس‌هایی هستند که با گرایش‌های مختلف مستند اجتماعی و ژورنالیستی به مسائل جنگ می‌پردازند و به شور و هیجان جنگ هم علاقه‌مندند و برای آن‌ها لزوما مهم نیست که چه کسی با چه کسی در حال جنگ است. برای این عکاس‌ها مهم نیست که دو طرف جنگ چه کسانی هستند، آن‌ها فقط کار خودشان را انجام می‌دهند و از حقوق و مزایای خاصی هم برخوردارند. برای آن‌ها فقط سوژه مهم است.

او ادامه داد: اما در عکاسی جنگ ایران و بعثی‌های عراق، اتفاق دیگری در جریان بود؛ عکاس‌ها در آن دوره، ایدئولوژی و مرام خاص خود را داشتند. من در دوران جنگ، از عزیزانی عکس می‌گرفتم که با من بزرگ شده بودند و زندگی می‌کردند، اما مجبور شدم از جنازه‌ی آن‌ها عکس بگیرم. من با نماز شب‌ها، نیایش‌ها، عبادت‌ها و به عملیات رفتن‌شان زندگی می‌کردم و به‌عنوان یک شخص ثالث به زندگی و شهادت آن‌ها نگاه نمی‌کردم، بلکه جزیی از آن‌ها بودم. عکس گرفتن از آن‌ها ورای عکاسی صرف بود.

این عکاس همچنین گفت: سخت‌ترین لحظات من در آن روزها، مواقعی بود که باید از کسانی که با آن‌ها مسافر بودم یا در کنارشان زندگی کرده بودم، بعد از شهادت عکس بگیرم. خاطرات آن‌ها هنوز با من است و هرگز از یادم نمی‌رود.

جنازه یک بعثی در دریاچه فاو

غضبان‌پور به چند نمونه از عکس‌های خاطره‌انگیزش از دوران جنگ اشاره کرد و افزود: یکی از عکس‌های خاطره‌انگیز و دوست‌داشتنی که گرفتم، عکس یکی از دوستانم در جبهه‌ی فاو است. من حتی نام او را به خاطر ندارم و با نام «سید» او را می‌شناختم؛ اما بسیاری از عکس‌های مهمی را که در فاو گرفتم، مدیون رشادت‌ها و جانبازی‌های او هستم. «سید» با موتور همراه من به مناطق عملیاتی می‌آمد تا من عکس بگیرم. خیلی از لحظه‌ها بود که احساس می‌کردم، دیگر او را نمی‌بینم و شهید می‌شویم. بعد از جنگ هم هرگز نتوانستم خبری از او بگیرم.

او ادامه داد: یکی دیگر از عکس‌هایی که برایم خاطره‌انگیز است، عکسی است از سربازان بعثی کشته‌شده در دریاچه‌ی فاو.

این عکاس درباره‌ی لزوم حفظ عکس‌های جنگ، توضیح داد: در زمان جنگ، عکس‌هایی گرفته شد که عکاسان آن‌ها ناشناس هستند. می‌توان با همت انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس، بسیاری از این مجهولات را از بین برد و عکس‌ها را شناسایی کرد. بهترین کار این است که موزه‌ای برای عکس‌های دفاع مقدس در نظر بگیرند تا عکاسان بتوانند نگاتیوها و اسلایدهای‌شان را با احساس امنیت و بدون هراس از نابود شدن، در معرض دید عموم قرار دهند و اطلاعات و ناگفته‌های‌شان از جنگ را بازگو کنند.

غضبان‌پور در پایان اضافه کرد: به امید این‌که در هیچ زمان و مکانی، شاهد جنگ نباشیم.

 2 نظر

اولین هدیه شهید چمران به دختر بی حجاب(معرفی کتاب)

11 مرداد 1393 توسط جعفرثانی
اولین هدیه شهید چمران به دختر بی حجاب

کتاب «نیمه پنهان ماه» روایت همسر شهید مصطفی چمران از وی است که از زاویه دید همسر این شهید والا مقام تصویری از ایشان برای مخاطب ارائه نموده است.


غاده جابر در ابتدای این کتاب به آشنایی با چمران می‌پردازد و به یکی از برخوردهای چمران در قبال بی‌حجابی خود اشاره می‌کند: «یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت، همراهش بودم. داخل ماشین هدیه‌ای به من داد – اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم – خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت:

«بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد – خودم متوجه می‌شدم – مرا به بچه‌ها نزدیک کند. می‌گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می‌کنید نیست. به خاطر شما می‌آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان‌شاءالله خودمان یادش می‌دهیم.» نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند. این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نُه ماه … نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد.

*چه کار کردید که غاده شما را ندید

دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است… مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»

غاده یادش بود چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.» دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.

آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»

*برای مردم عجیب بود

مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه‌ای داشت، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه‌اش نداشت. برای فامیلم، برای مردم عجیب بود این‌ها.

*نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم

مامان به اوگفت: «شما می‌دانید این دختر که می‌خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده‌اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده‌اند و قهوه آماده کرده‌اند. شما نمی‌توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی‌توانید برایش مستخدم بیاورید این‌طور که در خانه‌اش هست.» مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت: «من نمی‌توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.»

*خدا که می‌بیند



یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان – که لبنانی ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند – مصطفی موسسه ماند و نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت:‌ «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هاشان. این‌ها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که این‌ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.» گفتم: «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر خوردید.» گفت: «این غذای مدرسه است.» گفتم: « شما دیر آمدید. بچه‌ها نمی‌دیدند شما چه خورده‌اید.» اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند.»

*این بچه یک شیعه است

کم‌تر پیش آمد که خودروی قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه‌ای که در خاک‌های کنار جاده نشسته و گریه می‌کند، پیاده نشود. پیاده می‌شد، بچه را بغل می‌گرفت، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می‌بوسیدش. آن وقت تازه اشک‌های خودش سرازیر می‌شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می‌شناسد. مصطفی گفت: «نه، نمی‌شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد و گریه‌اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»

*در پناه خداست که ترکت می‌کنم

در اهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت‌ها دو روز یا چهار روز از مصطفی خبر نداشتم، پیدایش نمی‌کردم و بعد برایم یک کاعذ کوچک می‌آمد که «اَترُکُکِ لله» (در پناه خداست که ترکت می‌کنم). در لبنان هم این کار را می‌کرد، آنجا قابل تحمل بود. ولی یک بار در سردشت بودم، فارسی بلد نبودم، وسط ارتش، جنگ و مرگ، یک کاغذ می‌آید برای من «اَترُکُکِ لله» و می‌رفت و فقط من منتظر گوش کردن این که بگویندمصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می‌شد برای تلقی این خبر و خودم را آماده می‌کردم برای تمام شدن همه چیز.

*اگر نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم

وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، غاده طاقت نمی‌آورد، می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.» و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم.» اما غاده که خیلی شب‌ها از گریه‌های مصطفی بیدار می‌شد کوتاه نمی‌آمد، می‌گفت: «اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفهمند این طور گریه می‌کنید… مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است.» آن وقت گریه مصطفی هق‌هق می‌شد، می‌گفت: «آیا به خاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم؟»

*برو این مجسمه را بشکن

بعد از شهادت مصطفی، خواب دید مصطفی در صندلی چرخ‌دار نشسته و نمی‌تواند راه برود. دوید، گفت: «مصطفی چرا این طوری شدی؟» گفت: «شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا سکوت کردید؟» غاده پرسید: «مگر چی شده؟» گفت: «برای من مجسمه ساخته‌اند. نگذار این کار را بکنند. برو این مجسمه را بشکن!» بیدار که شد نمی‌دانست مصطفی چه می‌خواسته بگوید. پرس‌وجو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران اهواز، از مصطفی مجسمه‌ای ساخته‌اند.

 نظر دهید »

بچه ها " قرآن " را زیاد بخوانید

15 تیر 1393 توسط جعفرثانی

بچه ها “ قرآن  "  را زیاد بخوانید

افسران - نور قرآن





 نظر دهید »

حجاب دختر آیت‌ الله بهشتی در آلمان

08 تیر 1393 توسط جعفرثانی

حجاب دختر آیت‌ الله بهشتی در آلمان

دختر 10 ساله بود که با پدر رفته بود آلمان. مجبور بود مدرسه‌های مختلط بره و همه بی‌حجاب.دخترم! فلسفه حجاب اینه،اینه،اینه، … راحت همه رو گفته بود. بعد هم … خودت انتخاب کن! دختر انتخاب کرده بود! هر روز با حجاب می‌رفت مدرسه.

خبرگزاری فارس: حجاب دختر آیت‌ الله بهشتی در آلمان
کتاب صد دقیقه تا بهشت نوشته مجید تولایی یکصد لحظه از زندگی کوتاه آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی را بازنویسی کرده است. تا این لحظات نشان دهد «بهشت را به بها دهند و بهانه ندهند».

دختر 10 ساله بود که با پدر رفته بود آلمان. مجبور بود مدرسه‌های مختلط بره و همه بی‌حجاب. دخترم! فلسفه حجاب، اینه،اینه،اینه، … راحت همه رو گفته بود. بعد هم … خودت انتخاب کن! دختر انتخاب کرده بود! هر روز با حجاب می‌رفت مدرسه.

 

 1 نظر

مثل مداد باش چگونه....

01 اردیبهشت 1393 توسط جعفرثانی

 

پسرک از پدربزرگ پرسید:
پدربزرگ در باره چه می نویسی؟

پدربزرگ پاسخ داد: مهمتر از آنچه می نویسم،
مدادی است که با آن می نویسم

می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی
در آن ندید

-
این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام
پدر بزرگ توضیح داد در این مداد پنج صفت هست

که اگر به دست بیاوری برای تمام عمر به آرامش
می رسی؛

صفت اول: می توانی کارهای بزرگ انجام دهی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد

که حرکت تو را هدایت می کند. این دست، خداست
صفت دوم: باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی

این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود و اثری که

از خود به جای می گذارد ظریف تر و باریک تر

پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی که باعث می شود انسان بهتری شوی
صفت سوم: مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم

بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست

در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، تصحیح خطا مهم است
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است

پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است
و سر انجام پنجمین صفت مداد: همیشه اثری از خود به جای می گذارد

هر کار در زندگی ات می کنی، ردی به جای می گذارد

پس سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی وبدانی چه می کنی

 نظر دهید »

5 فریب شیطان

26 اسفند 1392 توسط جعفرثانی

 نظر دهید »

تنگی محاصره از سنگر زمانه

13 اسفند 1392 توسط جعفرثانی

 نظر دهید »

پرسش از دختر جوان

30 بهمن 1392 توسط جعفرثانی

 1 نظر

گزینه روز میز ملت ایران :لبیک یا خامنه ای

26 بهمن 1392 توسط جعفرثانی



Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> alse” UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />


گزینه روز میز ملت ایران :لبیک یا خامنه ای

وظیفه ایرانی بودن ایجاب می کند با اطاعت از فرمایشات رهبری در صحنه انقلاب حاضر باشیم. مردم آمده بودند که بگویند در هر شرایطی پای انقلاب و ایران ایستاده اند و هیچ فشار و تحریمی مانع از پاسداری انقلاب نمی شود .پابه پای حضور گرم مردم , طلاب خواهر مدرسه علمیه فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)مرند در حماسه پرشور 22 بهمن1392 شرکت کرده و مانند سایر شهر ها پیروزی انقلاب اسلامی را جشن گرفتند و بحول و قوه الهی این راهپیمایی با شکوه خاصی برگزار گردید.

در راهپیمایی 22 بهمن با حضور امام جمعه محترم شهر و روحانیت معزز و طلاب و عموم مردم برگزار گردید حضور پرشور و گرم مردمی که با شوق خستگی ناپذیری مسیر راهپیمایی را پیمودند ودر پایان با سخنرانی امام جمعه محترم شهرو قرائت قطعنامه توسط یکی از بسیجیان، بیعت دوباره مردم مرند با رهبر معظم انقلاب و امام و شهدا تجدید شد. و باز این حضور مشت محکمی بر دشمنان و توطئه های آنان بود .

Description: G:\DCIM\144CANON\IMG_0169.JPG

Description: G:\DCIM\144CANON\IMG_0168.JPG

 نظر دهید »

خوبی ها ماندگارند

17 بهمن 1392 توسط جعفرثانی

حفظ خوبی ها و حذف بدی - خوبی ها ماندگارند

روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .یکی از آن ها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد .

دوست سیلی خورده هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت :

امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد .

آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و استراحت کنند. ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود، نزدیک بود غرق شود؛ اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد . فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد .

دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی شن های بیابان نوشتی؛ اما امروز به سختی روی تخته سنگ، نجات دادنت را حکاکی کردی ؟

آن یکی هم لبخندی زد و گفت:

وقتی کسی ما را آزار می دهد، باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند؛

ولی وقتی کسی محبتی به ما می کند، باید آن را روی سنگ بنویسیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ما ببرد.

 1 نظر

تازيانه‌هاي سلوک و نماز شهید شعبان ناهيجي

23 دی 1392 توسط جعفرثانی

تازيانه‌هاي سلوک و نماز شهید شعبان ناهيجي


هر هفته عراقي‌ها يک جورهايي جشن بزرگي راه مي‌انداختند و به بهانه‌هاي واهي، کتک‌كاري مي‌كردند. نماز خواندن در آسايشگاه، مقابل چشم عراقي‌ها جرم داشت؛ بايد کنج خلوت پنجره‌ها نماز مي‌خوانديم که عراقي‌ها نبينند. سجود، رکوع و نيايش ممنوع بود. کسي حق نداشت دست‌هايش را به نشانة تسليم در برابر خداوند بالا ببرد. انسان بودن را از ما گرفته بودند. اصلاً همه چي ممنوع بود.


شب بود. شعبان ناهيجي، از بچه‌هاي گردان «يارسول(ص)»، اهل شهر هزارسنگر آمل، رفيق سامبکس شهيد نبي‌پور داشت نماز مي‌خواند. نماز شعبان يک جورهايي خيلي خاص بود، هول‌هولکي نبود. از ترس سربازان عراقي هيچ‌وقت خدا مخفي نماز نمي‌خواند، شده بود دائم‌التذکر. چپ و راست، عراقي‌ها مي‌کوبيدند تو کله‌اش و تهديد مي‌کردند: مي‌کشيمت آخر. اگر ما اين دست‌هاي تو را نشکستيم…
وقتي که مي‌ايستاد در مقابل خدا، حضور جسماني‌اش را از دست مي‌داد، جسميت نداشت. لج‌بازي‌اش با عراقي‌ها به‌خاطر نمازش زبان‌زد عام و خاص بود. نماز عشا بود. وسط‌هاي نماز، يک‌مرتبه يک سرباز پشت پنجره پيدايش شد، از آن سرباز‌هاي بي‌پدر‌ومادر. مي‌گفتند، کارش تير خلاص بوده، بي‌رحم و قسي‌القلب. انگار بچة هند جگرخوار، معشوقة قطامة خون‌خوار بوده. قيافه‌اش عجق‌وجق بود. چشم‌هايش يکي بالا مي‌زد و يکي پايين. بگويي نگويي شکل گرازها بود؛ کله‌اش، قد بلندش. هيکلش عين گاوميش بود. نگاهش که مي‌کردي، همة وجودت از نفرت پر مي‌شد، نامش فرهان بود.




فرهان وحشي از پشت پنجرة فولادي، از پشت نرده‌ها داد کشيد: مهلا! كسر شعبان! ايراني نمازت را بشکن!




با عربي و فارسي دست‌و‌پا شکسته بهمان فهماند. شعبان هيچ توجهي به فرهان نکرد. فرهان هميشة خدا يک نبشي نيم‌متري آهني توي دستانش بود. وقتي با آن روي شانة بچه‌ها مي‌زد، تا مدتي ردش مي‌ماند. نبشي را تندتند کوبيد به نرده و نعره کشيد: نمازت را بشکن، انه ايراني.




صداي برخورد نبشي با نرده و پنجره تا هفت آسايشگاه پيچيده بود. دو تا از بچه‌ها رفتند نزديک شعبان و گفتند: تو رو خدا يک کاري کن شعبان. الآن وحشي‌ها را مي‌ريزد اين‌جا.




شعبان توجهي نكرد. اصلاً شعبان وجود نداشت، حضور نداشت که بفهمد. با آن اطمينان قلبي و آن آرامشي كه در حقيقت از درونش بود، فرهان گندة بعثي را اصلاً نمي‌ديد. من نزديکش نشسته و نظاره‌گر اين صلابت و ايمان بودم. هرچه فرهان فرمان داد نمازت را بشکن، داد زد، به نرده‌ها کوبيد، تهديد کرد و فحاشي کرد، شعبان با همان ارادت قلبي‌اش، با اقتدار و آرامش نمازش را خواند. دعا و ذکر و نيايش که تمام شد، نگاهي کرد. فرهان را ديد. فرهان فرياد که کشيد تعال، شعبان انگشت روي سينه‌اش گذاشت و با من بودي؟
فرهان داد کشيد: تعال! تعال لنا شعبان.




شعبان بلند شد، آرام و با اطمينان رفت و گفت: چي مي‌گويي فرهان؟




فرهان اشاره کرد به دست‌هاي شعبان. هر دو دستش را چسبيد و کشيد. از آن‌ سوي پنجره، مچ دست‌ها را گرفت. آن‌قدر دست‌هاي شعبان را به نرده‌هاي فلزي فشار داد که هر دو دست شعبان شکست. هيچ‌کس حق اعتراض نداشت. حرف مي‌زدي، همه را مي‌کشيدند و مي‌بردند کتک‌خوري. بعد يک تکه طناب از جيبش درآورد. دست‌هاي شعبان را که از مچ ترک برداشته و شکسته بود، پشت نرده‌ها بست و رفت. فرهان، دست‌هاي شعبان ناهيجي را به‌خاطر اين‌كه نمازش را نشکست، شکست.




دوباره برگشتند. با چند سرباز ديگر.




بعد دست‌هاي شکسته را پشت پنجرة آهني محکم با سيم به نرده‌ها بستند. شعبان تا صبح با دست‌هاي شکسته، سر پا پشت نرده‌ها، رنجور و دردمند، مقاومت کرد؛ اما فرمان شيطان را اطاعت نکرد. آن شب خواب به چشممان نرفت. شعبان همان‌طور با دست شکسته تا صبح ايستاد و يک کلمه هم آخ نگفت. ناله نکرد، زاري نکرد، اشك نريخت. آن‌قدر ساکت و آرام بود که شک مي‌انداخت توي دل بچه‌ها، که مگر مي‌شود دست آدم را بشکنند، به نرده‌ها ببندند، سر پا تا صبح بايستد و يك ذره ناله و زاري نکند؟




فردا صبح، فرهان و چند سرباز برگشتند. دست‌هاي شعبان را باز کردند و رفتند. بچه‌ها دست‌هاي شکستة شعبان را بستند. نيم ساعت بعد، شعبان ايستاد به نماز. داشت نماز مي‌خواند كه فرهان برگشت. لج کرده بود. وقتي اين صحنه را ديد، صلابت شعبان را ديد، تند راهش را کشيد و رفت.




فرهان چند دقيقة بعد با هفت سرباز برگشت. دستور داد که با همان وضع، دست‌هايش را ببندند. يک‌بار ديگر شعبان ناهيجي را بردند پشت پنجره و دست‌هاي شکسته‌اش را بستند. با دست بسته و شکسته حسابي کتکش زدند. با کابل، باتوم و پوتين به پهلوهايش کوبيدند. وقتي از فرط مشت و لگد زدن به بدن او خسته شدند، دست‌هايش را باز كردند. او را روي زمين كشيدند و با مشت، لگد، و پوتين به سرش کوبيدند. او را به سمت استخر فاضلاب، همان استخر گنداب توالت بردند و با همان حال، با دست شکسته و بسته پرتش كردند توي فاضلاب.




آن تازيانه‌ها، تازيانه‌هاي سلوک بود و شعبان را از هر مرحله به مرحلة ديگري رهنمون مي‌ساخت. هر مرحله‌اش سخت‌تر و طاقت‌فرساتر از قبل بود. هميشه و براي همة بچه‌هاي آرماني، بسيجي و ارزشي اين‌گونه است. هربار که از يک آزمون سخت مي‌گذرند، باز فردايي ديگر و آزموني سخت‌تر وجود دارد. ما با اين آزمون‌ها استوارتر و آرماني‌تر مي‌شديم، خدايي‌تر مي‌شديم و هرچه بيش‌تر رنج مي‌کشيديم، عاشق‌تر مي‌شديم.

 نظر دهید »

به بهانه شهادت امام رضا(علیه السلام)

12 دی 1392 توسط جعفرثانی
هرکجاسلطان بود دورش سپاه و لشکر است،
پس چرا سلطان خوبان بي سپاه و لشکر است
با خبر باشيد چشم انتظاران ظهور،
بهترين سلطان عالم از همه تنها تر است
با نام رضا به سينه ها گل بزنيد
با اشك به بارگاه او پل بزنيد
فرمود كه هر زمان گرفتار شديد
بر دامن ما دست توسل بزنيد
 نظر دهید »

شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)18 آذر ،5 صفر

20 آذر 1392 توسط جعفرثانی



nt> Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> n="false” UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />


موضوع گزارش:شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)18 آذر ،5 صفر

مکان:سالن اجتماعات مدرسه علمیه فاطمه الزهراء(سلام الله علیها)

سخنران مدعو: حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا جوان

بمناسبت سالروز شهادت جانسوز حضرت رقیه (سلام الله علیها)برنامه سوگواری در مدر سه علمیه فاطمه الزهراء(سلام الله علیها)با حضور خواهران طلبه و کادر مدرسه برگزار گردیدسخنران مدعوحجت الاسلام والمسلمین حاج آقا جوان بعد از اقامه نماز ظهر و عصر به ایراد سخنرانی به این مناسبت پرداختند.

ایشان ابتدا به بیان برخی شئونات طلبگی پرداختند از جمله ،یکی از چیز هایی که از شئونات طلبه است و هر طلبه باید آن را رعایت کندرعایت شأن نماز است،قبل از نماز هرچیزی که باعث مشغله ذهنی می شود باید کنار گذاشته شودو قبل از نماز تفکر در عظمت خدای تعالی و یاد مرگ کرد. تا از مشغولات ذهنی کم گردد.

ایشان در ادامه سخنان خود به حقانیت امام حسین(علیه السلام) اشاره کرده بیان نمودند: یکی از اسناد حقانیت امام حسین(علیه السلام)،وجود حضرت علی اصغر و حضرت رقیه (سلام الله علیهما)است که شیر خواره در عاشورا به شهادت رسید و قابل انکار نیست و دختر سه سالهکه محبوب قلب پدر بود از روز عاشورا تا 5 صفر این همه مصیبت را تحمل کرد.که آن بانو در اثر مصیبت ها و رنجها و شکنجه ها سرانجام در خرابه شام به شهادت رسید.نکته عاطفی که از وجود اینان میتوان استفاده کرد این است که علاقه شدید امام حسین(علیه السلام) به اولاد خویش نه تنها امام را بلکه فرزندان امام را نیز از دفاع برحق و ولایتمداری باز نداشت.

السلام علی بنت الحسین(علیها السلام)السلام علیک یا فاطمه الصغیره(علیها السلام)

بامید زیارت عارفا بحقها

رقیه جان! یاریمان کن تا در انتظار روزی که حضرت مهدی(عج) بیاید و انتقام صورت نیلی ات را بگیرد، ثابت قدم بمانیم…

 نظر دهید »

شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها)احساست را نسبت به این تصویر جانسوز می خواهم....

17 آذر 1392 توسط جعفرثانی

شهادت حضرت رقیه,نحوه شهادت حضرت رقیه(س),زندگي نامه حضرت رقیه (س)

احساست را نسبت به این تصویر جانسوز می خواهم….

 1 نظر

سپاس از خدا...

17 آذر 1392 توسط جعفرثانی

ziba (21)

 2 نظر

تاثیر گذاری همنشین خوب و بد

13 آذر 1392 توسط جعفرثانی

تاثیر گذاری همنشین خوب و بد





پیامبر اکرم صل الله علیه وآله وسلم فرمودند:



حکایت همنشین خوب

مثل عطاراست که اگرعطر خو را به تو ندهد،ولی بوی خوش آن در تو
می آویزد و اثر میگذارد


و حکایت همنشین بد



مثل آهنگر است که اگر شعله ی آتش آن تو را نسوزاند اما بوی بد آن در تو می آویزد و برجای می ماند .


منبع: نهج الفصاحه ( کلمات قصار پیامبر اعظم صل الله )




 نظر دهید »

شاگردانی بد برای تاریخ

13 آذر 1392 توسط جعفرثانی

شاگردانی بد برای تاریخ

زمام نفس طلحه را شهوت ثروت بدست گرفت


اعمال زبیر را پیروی از فرزندش بر باد داد



زیاد بن ابی به هوس نام از علی روی برگرداند



و عمر سعد به طمع کرسی ری تیغ بر حسین کشید…



چه بد شاگردانی هستیم برای تاریخ



تلاش کنیم



حداقل روفوزه نشویم ….

 نظر دهید »

بی حجابی یابدححجابی

03 آذر 1392 توسط جعفرثانی

افسران - بی حجابی و بد حجابی ممنوع ...

 1 نظر

آزادی نیاز به باورقاطع به توان آزاد شدن و تلاش و توکل دارد .

28 آبان 1392 توسط جعفرثانی

آزادی نیاز به باورقاطع  به توان آزاد شدن و تلاش و توکل  دارد .

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:

چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!

صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمی تواند بکند. چون این فیل تنها با این طناب ضعیف بسته نشده است بلکه آن با یک باور درونی خیلی قوی در فکر و اندیشه اش  بسته شده است.

کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟

صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. فیل تلاش زیادی برای رهایی و آزادیش  انجام داد اما به جهت استحکام  طناب موفق به باز کردن و پاره نمودن طناب  نشد ، و از آن موقع دیگر فکر و توان آزاد شدن در وجود و اندیشه او مرده ، و  تلاشی برای آزاد شدن نمی کند .
یعنی فیل  تسلیم اسارت شده  با تمام اعتقاد قبول کرده است توان آزادی و آزاد شدن ندارد لذا کار و تلاشی نمی کند !!!!

هر کدام از ما، شاید نوعی فکری بسته داشته باشیم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی می شود .

پس بایسته و شایسته  در هیچ حالی دست از  تلاش و مجاهده در اصلاح خود و تزکیه  بر نداریم با تمام وجود باور داشته باشیم تا فکر و اراده خودسازی در ما باشد امکان رهایی از دام شیطان و نفس وجود دارد.

آری آزادی نیاز به باورقاطع  به توان آزاد شدن و تلاش و توکل  دارد .

دست از طلب ندارم تا کام دل برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید

 نظر دهید »

تشبیهی زیبا از امام كاظم(عليه‏ السلام)

27 آبان 1392 توسط جعفرثانی

تشبیهی زیبا از امام كاظم(عليه‏ السلام)


از امام كاظم(عليه ‏السلام)سؤال شد:

فرشتگان اعمال ما را كه مي ‏نويسند آيا خاطرات و نيتهايي را كه فقط از دل گذرانده ‏ايم و هنوز به لباس عمل در نياورديم هم مي‏ نويسند؟ حضرت فرمودند: آيا بوي باغ و بستان و بوي كثافت و گنداب يكي است؟ اگر از كنار باغي پر از گل و معطر بگذريد، بوي خوب احساس مي‏ كنيد و چنانچه بوي بد به مشام انسان برسد، مي‏ فهمد كه اين جا كثافت و زباله است. از بو مي‏ توان فهميد كه از كنار باغ مي‏ گذريم يا از كنار چاه .

بر گرفته از کتاب حكمت عبادات، حضرت آیت الله جوادی آملی، ص78

 نظر دهید »

هنگام ظهر درهای رحمت باز و دعا مستجاب می شود

27 آبان 1392 توسط جعفرثانی

هنگام ظهر درهای رحمت باز و دعا مستجاب می شود

هر يك از نمازها مزيتي دارند. در بين نمازها، نماز ظهر خصوصيتي ويژه دارد. از رسول خدا (ص)نقل شده است:«إذا زالت الشمس فتحت أبواب السّماءِ وأبواب الجنان واسْتُجيب الدعاء فطوبي لمنْ رفع له عند ذلك عمل صالح» هنگام ظهر درهاي رحمت باز است، درهاي بهشت باز است و دعاها هم مستجاب مي ‏شود. خوشا به حال كسي كه هنگام زوال، عمل صالحي از او به آسمان معنا رفعت يابد.
بر گرفته از کتاب حكمت عبادات، حضرت آیت الله جوادی آملی، ص117
 نظر دهید »

مسئله آب در كربلا

20 آبان 1392 توسط جعفرثانی

مسئله آب در كربلا

مسئله آب در كربلا



درآمد

در واقعه كربلا، آب و تشنگى از برجستگى ويژه اى برخوردار است، چنان كه تا حدّى ديگر وقايع، تحت تأثير آن قرار گرفته اند و بخش قابل توجهى از گفتوگوى بين دو سپاه بر سر آب بوده; به طورى كه مظلوميت امام حسين(عليه السلام) و سنگدلى دشمن از همين امر معلوم مى گردد. اهميت آب در كربلا چنان بود كه حتى نزاع بر سر آن، چند روزى قبل از عاشورا آغاز شد و تا پايان جنگ در روز عاشورا ادامه داشت و حتى اگر صحيح تر بگوييم مسئله آب و تشنگى با مأموريت مسلم آغاز شد. چنان كه بنابر روايتى، او در مسير خود از مدينه به كوفه به رغم اينكه دو راهنما داشت; ولى راه خود را گم كرد و دو راهنماى او نيز از شدّت تشنگى جان دادند.1 مسلم نيز بعد از آنكه در كوفه مجروح و دستگير شد، به رغم اينكه در آستانه قصرِ دار الحكومه قدح آبى به او دادند; ولى به سبب شدّت خون ريزىِ دهان، نتوانست آن را بياشامد و سر انجام با لب تشنه شهيد شد.2 شهداى كربلا هم به ويژه آنهايى كه متأخرتر
شهيد شدند با لب تشنه به جوار حق آرميدند. از اين رو است كه اين بخش واقعه كربلا دل هر خواننده و شنونده را مى سوزاند.
با يك نگاه اجمالى به نوحه ها و مرثيه هايى كه پيرامون واقعه كربلا سروده شده، مى توان دريافت كه بخش قابل توجهى از آنها درباره آب و تشنگى است. بنابر اين ما در اين مقاله مختصر مى كوشيم ـ با استفاده از منابع ـ مسئله آب و تشنگى حسين(عليه السلام) و يارانش را مورد بررسى قرار دهيم. قبل از ورود به متنِ مقاله، توجه به اين نكته ضرورى است كه ما با استناد به منابع، مى توانيم ممانعت از رسيدن آب به خيمه هاى امام حسين(عليه السلام) را و نه تشنگى مفرط ايشان و يارانش را نفى كنيم و اين حكايت از هنر نظامى امام حسين(عليه السلام) در جهت آرامشِ خاطر ياران و خانواده اش و نيز ارتقا روحيه آنها در برابر دشمن دارد.

آب به عنوان حربه نظامى

آن چه موجب شگفتى است، اين است كه بشر در طى قرن ها، آب را كه گوهر گرانبهاى الهى، مايه حيات و پيام آور شادى، نشاط و صلح و صفاست همواره در جهت نابودى انسان ها و ويرانى بلاد به كار گرفته است و بدين وسيله هزاران جنبنده را از فرط قحطِ آب به ديار نيستى فرستاده و هزاران شهر و روستا را به ويرانى مهلِك مبدل نموده است. بنابراين شكى نيست كه دشمنان اسلام و مسلمين نيز هم چون ديگر دشمنان بشريت از آن به عنوان حربه نظامى استفاده كرده اند.
انقلابيونى كه در سال 35 هجرى عثمان را در خانه اش محاصره كردند، مانع از رسيدن آب به وى شدند تا اينكه على(عليه السلام)با تلاش فراوانى آب مورد نياز وى را به وسيله حسنين(عليهما السلام)براى او فرستاد.3 معاويه كه احيا كننده خوى و خصلت و كينه هاى دوران جاهليت بود، كوشيد كه در جنگ صفين از آب به عنوان حربه جنگى استفاده كند، از اين رو نخست بين سپاهيان اميرالمؤمنان(عليه السلام) و منابع آب مانع ايجاد كرد، ولى على(عليه السلام) كه سمبل اسلام بود به محض اينكه بر منابع آب دست يافت، سپاهيان معاويه را از آب منع نكرد.4
امام حسين(عليه السلام) نيز همانند جدّ و پدرش نه تنها از آب به عنوان حربه نظامى استفاده نكرد; بلكه از آن در جهت ارائه چهره واقعى اسلام و پيوند بين مسلمين بهره گرفت. او هنگامى كه در منزل شراف با سپاهيان كوفه به فرماندهى حُر بن يزيد رياحى رو به رو شد; در حالى كه آنها از فرط تشنگى به ستوه آمده بودند، امام(عليه السلام) به يارانش دستور داد از آبى كه همراه داشتند به آنها بدهند، تا آنجا كه سپاهيان و چهار پايان آنان سيراب شدند. و بنابر روايتى، امام حسين(عليه السلام) خود در نوشاندن آب به آنها كمك مى كرد;5 ولى دشمنان آن حضرت كه اهداف جاهليت را تعقيب مى كردند در بَدوِ اَمر براى اعلان جنگ از حربه آب استفاده نمودند. چنان كه عبيدالله بن زياد طى نامه اى از حُر مى خواهد كه امام حسين(عليه السلام)را در سرزمينى بدون پناهگاه و آب و آبادى فرود آورد.6 و همين كه امام حسين(عليه السلام) در سرزمين كربلا فرود آمد و مستقر گرديد; عمر بن سعد از سوى عبيدالله بن زياد مأموريت يافت كه بين امام حسين(عليه السلام)و آب حايل گردد. ابو حنيفه دينورى در اين باره مى نويسد: «ابن زياد به عمر بن سعد نوشت كه از حسين(عليه السلام) و ياران او آب را باز گيرد و نبايد يك جرعه آب بنوشد، هم چنان كه اين كار را نسبت به عثمان بن عفان پرهيزكار انجام دادند».7 عمر بن سعد مأموريت حفاظت از آب را به عمرو بن حجاج زبيدى به همراه پانصد سوار واگذار كرد. آنان از روز هفتم تا دهم محرّم يعنى پايان جنگ با جدّيت تمام از شريعه فرات حفاظت مى نمودند كه مبادا امام حسين(عليه السلام)و يارانش از آن، آب بَردارند.8 آنها نه تنها بين امام حسين(عليه السلام) و آب حايل شدند; بلكه با به راه انداختن جنگ روانى بر آثار ناشى از تشنگى و فقدان آب افزودند، به طور مثال: عبدالله بن حصين ازدى كه از قبيله بجيله بود ندا داد: «اى حسين آيا اين آب را مى بينى كه مانند قلب آسمان صاف است تو يك قطره از آن را نخواهى چشيد تا آنكه از تشنگى بميرى».9 شمر نيز از جمله كسانى بود كه در رابطه با آب به امام حسين(عليه السلام) زخم زبان مى زد.10
عمر بن سعد هم افزون بر آن كه عمرو بن حجاج زبيدى را نگهبان آب كرد، شخصى را نيز مأمور نمود كه ندا دهد: «اى پسر فاطمه(عليها السلام) و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تو از اين آب يك قطره نچشى تا آن وقت كه طعم مرگ را بچشى يا به حكم عبيدالله گردن نهى».11
از جمع بندى مطالب بالا مى توان اهداف دشمن را از بستن آب به روى امام حسين(عليه السلام) در موارد زير بيان نمود:
نخست اينكه: آنها از آب به عنوان حربه مؤثرِ نظامى استفاده مى كردند، بدان معنا كه با شدّت تشنگى كه بر امام حسين(عليه السلام)و يارانش تحميل كردند، مى خواستند توان نظامى آنها را پايين آورده و در جبهه نظامى به شكست بكشانند.
دوم آنكه: با توجه به حضور زنان و فرزندان در اردوى امام حسين(عليه السلام) كه در برابر سختى و كمبودها زودتر تحت تأثير قرار مى گرفتند، دشمن مى خواست از اين طريق با بر پا كردن جنگِ روانى امام(عليه السلام) و يارانش را به تسليم وادار نمايد.
سوم اينكه: بنى اميه كه به عنوان خون خواهان عثمان به پيروزى غير قابل تصورى دست يافته بودند به لطايف الحيل كوشيدند آن واقعه فتنه انگيز را دوباره احيا كنند و از طريق برانگيختن احساس ها بار ديگر از آن استفاده لازم را ببرند. از اين رو دوباره از محاصره خانه عثمان و نرسيدن آب به آن سخن به ميان آوردند، گويا امام حسين(عليه السلام) و يارانش مسبّب آن بوده اند! بنابراين تشنگى عثمان را بهانه اى براى جلوگيرى از استفاده امام حسين(عليه السلام) و يارانش از آب كردند.

تلاش هاى امام حسين(عليه السلام) براى تأمين آب

منعِ آب از امام حسين(عليه السلام) حقيقتى است كه نه تنها مورخان از آن ياد كرده اند; بلكه امام زمان(عج) نيز در زيارت ناحيه مقدسه به آن اشاره نموده، مى فرمايد: «فمنعوك الماء ووُرودَهُ» «پس آب و ورود بر آن را از تو منع كردند» آن چه مسلّم است سپاهيان كوفه از روز هفتم محرم به طور جدّى مانع از دستيابى امام حسين(عليه السلام) به آب شدند. بنابراين، آن چه مربوط به تشنگى امام(عليه السلام) و يارانش به ويژه فرزندان و زنان مى شود مربوط به سه روزِ پايانى، يعنى از هفتم تا دهم محرم است و در اين فاصله امام حسين(عليه السلام)به طرق گوناگون آب مورد نياز اردوى خويش را تأمين مى كرده است. بنابر روايت ابن اعثم كوفى و ابن شهرآشوب، امام حسين(عليه السلام) در جلوىِ خيمه چاهى حفر كرد كه آب گوارايى داشت.12 ابن اعثم كوفى در اين باره اظهار مى دارد كه: «چون عطش بر ايشان غالب گشت امير المؤمنين حسين(عليه السلام) تَبرى برگرفت و از آن جانب كه خيمه زنان بود از سوى قبله نوزده گام برفت، پس زمين را بكَند. چشمه آب ظاهر شد، آبى به غايت گوارا و شيرين، اصحاب را فرمود تا آب بخورند و مشك ها پر آب كردند و بازگشتند. بعد از آن آب فرو خورد و غايب شد و ديگر آن چشمه را نديدند».13
حفر چاه با آبى گوارا به دست مبارك امام حسين(عليه السلام) ـ با توجه به مقام امامت آن حضرت ـ امرى طبيعى بود; زيرا بنابر روايتى، مردم آن عصر بين آن حضرت و گوارايى و بركت آب، ارتباطى معنادار قايل بودند. بنابر روايت ابن عساكر، امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه از مدينه به مكه مى رفتند با عبدالله بن مطيع برخورد كردند كه در حال حفر چاهى بود. ابن مطيع به امام حسين(عليه السلام) عرض كرد: «اين چآه را من به آب رساندم و امروز ابتداى آب است كه با دَلو براى ما خارج مى شود، پس اى كاش براى ما در آن از خدا بركت مى خواستى». امام حسين(عليه السلام)فرمودند: از آب آن بياور; وى نيز چنين كرد و آن حضرت آشاميد و مضمضه نمود. سپس آب را به چاه برگرداند. پس آن چاه گوارا و زياد شد.14
اين امر درباره ساير ائمه(عليهم السلام) نيز صادق است; چنان كه شيخ صدوق و ابن شهرآشوب از ابوالصلت روايت كرده اند كه «وقتى امام رضا(عليه السلام) به نزد مأمون مى رفت چون به ده سرخ رسيد، گفتند: يابن رسول الله ظهر شده است، نماز نمى گزاريد؟ پس فرود آمد و آب طلبيد; گفتند كه آب همراه نداريم. پس به دست مبارك خود زمين را كاويد آن قدر آب جوشيد كه آن حضرت و هر كه با آن حضرت بود وضو ساختند و اثرش تا امروز باقى است.»15
نتيجه، اينكه امام حسين(عليه السلام)وقتى كه مشاهده كردند كه دشمن بين او و آب حايل شده، آب مورد نياز اردوى خود را از طريق حفر چاه تأمين نمودند و اين از گزارشى كه براى عبيدالله بن زياد فرستاده اند به خوبى معلوم مى شود. او طى نامه اى به عمر سعد مى نويسد: «اما بعد به من چنان رسانيده اند كه حسين(عليه السلام) و ياران او چاه ها فرو برده اند و آب برمى دارند، لهذا ايشان را هيچ فرو ماندگى نيست. چون بر مضمون نامه وقوف يابى بايد كه حسين بن على(عليه السلام) و ياران او را از كندن چاه منع كنى و نگذارى كه پيرامون آب گردند».16
ما مدركى دال بر اِقدام عمر بن سعد مبنى بر پُر كردن چاهِ حفر شده از جانب امام حسين(عليه السلام)نداريم; اما از طرفى شاهد آن هستيم كه امام حسين(عليه السلام) 30 تن از سواران و 20 تن از پيادگان سپاه خود را به فرماندهى برادرش حضرت عباس(عليه السلام)جهت آوردن آب به سوى فرات فرستاده و آنها با درگيرى مختصر با محافظان آب موفق شدند 20 مَشك آب براى امام حسين(عليه السلام)و يارانش بياورند.17 بنابراين براى ما به درستى معلوم نيست كه سرنوشت چاه، چه شده است و به روايت ابن اعثم كوفى هم كه مى گويد آن چشمه ناپديد شد نمى توان چندان اعتماد كرد; زيرا كه كَندن چاه براى امام حسين(عليه السلام) و يارانش چندان كار مشكلى نبود; چون آنها در مدت كوتاهى خندق بزرگ و عميقى را در اطراف خيمه ها حفر كردند.18 و از طرفى هم بنابر روايتى، امام حسين(عليه السلام) و برخى از يارانش صبح روز عاشورا به نظافت و زايل كردن موهاى بدن خويش پرداختند.19 پس معلوم مى شود كه تا صبح عاشورا امام حسين(عليه السلام) و يارانش داراى آب كافى بوده اند; چرا كه اگر آب كافى نمى داشتند از آن براى نظافت استفاده نمى كردند تا خود، فرزندان و زنان را در تنگنا قرار دهند. ولى تأثيرهاى ناشى از بستن آب، رفته رفته بر اردوى امام حسين(عليه السلام) به ويژه زنان و كودكان سايه افكنده بود. از اين رو برخى از ياران امام حسين(عليه السلام)، زبان به اعتراض و سرزنش مردم كوفه گشودند كه ذكر نمونه اى از آنها مى تواند بيانگر شرايط سختى باشد كه امام(عليه السلام)و يارانش در آن بسر مى بردند. حُرّ و برير بن حضير همدانى در اين باره خطاب به سپاهيان كوفه مى گويند: «وى را با زنان و كودكان خُردسال و يارانش از آب روان فرات كه يهودى و مجوسى و نصرانى مى نوشند و خوك ها و سگان روستا در آن مى غلطند، ممنوع داشته ايد كه هم اكنون از تشنگى از پا درآمده اند.»20
همان گونه كه گفتيم از سرنوشت چاهِ آبِ حفر شده جلوى خيمه ها اطلاعى نداريم; ولى از يك سو تلاش امام حسين(عليه السلام) و يارانش به ويژه حضرت عباس(عليه السلام) براى كسب آب و از سوى ديگر تشنگى ياران و خانواده آن حضرت براى ما روشن مى سازد كه گرچه اندك ذخيره آبى در خيمه ها بوده، امّا از چاه آب، ديگر خبرى نبوده است و ناچاريم كه نظر ابن اعثم كوفى را بپذيريم و چون دليلى براى آن نداريم مجبوريم كه بگوييم شايد اين يك معجزه و يا امتحانى براى ياران و خاندان حسين(عليه السلام)بوده است.
آن چه مسلّم است، امام حسين(عليه السلام) و يارانش به سبب اشتغال به جنگ و فعاليت بسيار در روز عاشورا از يك سو، به آب زيادى نياز داشتند و از سوى ديگر نمى توانستند آب مورد نياز را تأمين كنند; از اين رو بود كه از نظر آب در تنگناى شديدى قرار گرفتند و به احتمال زياد ذخيره آب خود را براى فرزندان و زنان حفظ مى كردند. از اين رو بود كه اكثر ياران امام حسين(عليه السلام) به سبب رعايتِ حال زنان و كودكان تشنگى را تحمل كرده و سرانجام با تشنگى به شهادت رسيدند. بنابر نقلِ ابن شهرآشوب، على اكبر كه از شدّت مبارزه با دشمنان، تشنگى بر او عارض شده بود به سوى پدر آمد و طلب آب كرد; او گفت كه به دست جدّت آب مى نوشى.21
بنابر روايتِ ابن شهرآشوب حضرت عباس(عليه السلام) كه علمدار حسين(عليه السلام) بود و مقام سقّايى داشت جَهت آوردن آب به سوى فُرات رفت، ولى دشمنان دست راست و چپ او را قطع كرده و سپس با عمود آهنى او را كشتند; امّا او از مشك و برداشتن آب از فرات ذِكرى نمى كند.22 از روايت ديگرِ او كه مى نويسد، امام حسين(عليه السلام) به فاصله بين شط فرات و عائله خود مى نگريست و مى گريست برمى آيد كه تشنگى به فرزندان او نيز عارض شده بود.23 ولى باز هم از روايت ابوحنيفه دينورى كه مى نويسد: «امام حسين(عليه السلام) در لحظات آخر از فرط تشنگى قدح آبى خواست و چون آن را به دهان نزديك ساخت، حصين بن نمير، تيرى بر آن حضرت زد كه به دهانش خورد و مانع از آشاميدن شد و امام قدح را رها فرمود».24 مى توان دريافت كه هنوز در خيمه ها آبى بوده كه قدحى از آن را به امام حسين(عليه السلام) داده اند، زيرا كه به طور قطع دشمن به امام آب نمى داد. و از روايت علامه مجلسى كه مى نويسد، وقتى حضرت عباس(عليه السلام)از برادرش امام حسين(عليه السلام) اجازه نبرد گرفت، امام از وى درخواست كرد كه كمى آب براى كودكان بياورد و او نيز صداى العطش آنها را شنيد، برمى آيد كه در اين لحظات واپسين، آخرين ذخيره آب آنها تمام شده است و بر اساس همين روايت، حضرت عباس(عليه السلام) نيز موفق به آوردن آب نشد.25 بنابراين امام(عليه السلام)تا لحظات پايانى، لحظه اى از جنگ با محافظان آب غافل نشد. بنابر روايت شيخ مفيد امام حسين(عليه السلام) و حضرت عباس(عليه السلام) همزمان به سوى فرات به دشمنان و محافظين آب حمله كردند كه امام(عليه السلام) از ناحيه چانه زخمى شد و حضرت عباس(عليه السلام)به شهادت رسيد.26
از روايت ابو مخنف برمى آيد كه بار ديگر امام حسين(عليه السلام)موفق شد وارد شريعه فرات شود ولى همين كه آمد آب بياشامد، يكى از دشمنان فرياد زد كه به خيمه ها حمله كرده اند. بنابراين امام(عليه السلام) آب ننوشيد و بازگشت.27
همان گونه كه مشاهده نموديد، بخشى از نيرو و فكر امام(عليه السلام) و يارانش متوّجه تأمين آب گرديد و دشمن تا حدودى از ضربات سهمگين و نابود كننده آنان در امان ماند.
تذكر نكته اى در باب شهادت كودكِ شيرخوارِ امام حسين(عليه السلام) ضرورى است و آن اين است كه هيچ يك از منابع معتبر اشاره اى نكرده اند كه امام حسين(عليه السلام) فرزند خود را روى دست گرفت و در مقابل سپاه دشمن ايستاد و از آنها براى وى آب طلبيد. آن چه در منابع معتبر آمده است، اين است كه اين كودك در دامان پدر به هنگام وداع مورد اصابت تير قرار گرفت و به شهادت رسيد. ابو حنيفه دينورى در اين باره مى نويسد: «امام حسين(عليه السلام) در لحظات آخر كه تنها مى جنگيد كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنى اسد او را هدف تيرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد».28 روايت مورخان ديگر نيز با تغييرهاى اندكى همانند روايت دينورى است.29

نتيجه گيرى

دشمن براى به تسليم در آوردن امام حسين(عليه السلام) و خانواده اش از حربه آب با نهايت شقاوت و سنگدلى استفاده كرد; ولى با تدبير امام(عليه السلام) و مقاومت اصحاب و صبر زنان و كودكان، هرگز نتوانست توفيقى حاصل كند و به رغم فشار تشنگى بر امام(عليه السلام)، ياران و خانواده اش، هرگز سر تسليم فرود نياوردند و قهرمانانه و تشنه لب با عزت نفس به شهادت رسيدند و از اين طريق نيز دشمن را سر در گُم و مستأصل نمودند.

پى نوشت ها:

1. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، مترجم سيد هاشم رسولى محلاتى، انتشارات علميه اسلاميه، چاپ دوم، بى تا، ج 2، ص 37 و علامه مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، به اهتمام محمد باقر بهبودى، انتشارات مكتبة الاسلاميه، تهران، صَفر 1385، ج 44، ص 335.
2. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، همان، ج 2، ص 61 و مسعودى، ابو الحسن على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، مترجم ابو القاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360، ج 2، ص 63.
3. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 6، ص 2247 و ابن اثير، عزالدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 3، سنه 35، ص 278 و مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 2، ص 701 و مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، مترجم ابوالقاسم امامى، انتشارات سروش، تهران، 1369، ج 1، ص 414.
4. نصر بن مزاحم منقرى، پيكار صفين، مصحح عبد السلام محمد هارون، مترجم پرويز اتابكى انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1366، صص 222 ـ 219 و يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 89 ـ 88 و دينورى ابو حنيفه، احمد بن داوود، اخبار الطوال، مترجم دكتر محمود مهدوى دامغانى، نشر نى، تهران، 1366، صص 210 ـ 208 و ابن طباطبا (ابن طقطقى)، محمد بن على، تاريخ فخرى، مترجم محمد وحيد گلپايگانى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، صص 123 ـ 122.
5. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 7، ص 2990 و مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 1، ص 79 و ابن اثير، عزالدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 5، ص 149.
6. طبرى، محمد بن جرير، همان، ج 7، صص 3001 ـ 3000 و ابن اثير، عزالدين على، همان، ج 5، ص 156 و بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، مصحح الشيخ محمد باقر مهدوى، دار التعارف بيروت، 1397 ق 1977 م، ج 2، جزء 3، ص 176 و ابن شهر آشوب، سروى مازندرانى، ابى جعفر رشيد الدين محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، مصحح سيّدهاشم رسولى محلاتى، مؤسسه انتشارات علامه، بى تا، ج 4، ص 96 و مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، همان، ج 2، صص 85 ـ 84.
7. همان كتاب ص 301.
8. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، مصحح غلامرضا طباطبايى، مجد، مترجم محمد بن احمد بن مستوفى هروى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، شركت افست، تهران 1372، ص 887 و ابو حنيفه دينورى، احمد بن داوود، اخبار الطوال، ص 301 و ابن اثير، عزالدين على، همان، ج 5، ص 185 و ابن شهر آشوب، ابى جعفر رشيد الدين محمد بن على، همان، ج 4، ص 97 و طبرى، محمد بن جرير، همان، ج 7، ص 3006 و مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، همان، ج 2، ص 88.
9. ابن اثير، عزالدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 5، ص 158 و طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 7، ص 3006 و بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، ج 2، جزء 3، ص 181 و ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، مصحح على اكبر غفارى، مترجم سيّدهاشم رسولى محلاتى، نشر صدوق، چاپ تابش، بى تا، ص 118 و مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 2، ص 88.
10. ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 118 و مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 45، صص 52 ـ 51.
11. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ص 83.
12. ابن شهرآشوب، ابى جعفر رشيدالدين محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 50 و ابن اعثم كوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 893.
13. همان، ص 893 و مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 337.
14. ابن عساكر، ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله بن عبد الله الشافعى الدمشقى، ترجمه ريحانه رسول الله الامام المفدى فى سبيل الله الحسين بن على بن ابى طالب7 من تاريخ مدينة دمشق، مصحح محمد باقر محمودى، مؤسسة المحمودى الطباعة والنشر، بيروت، لبنان، 1398 ق 1978 م، ص 155 و ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان، تاريخ الاسلام وفيات المشاهير والاعلام، به تحقيق عمر عبد السلام ترمزى، ناشر دارالعربى، بيروت، 1410 ق 1990 م، ج 5، ص 8.
15. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، نشر مطبوعاتى حسينى، چاپ احمدى، 1368، ص 894.
16. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ص 893.
17. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 7، صص 3007، 3006 و ابن اثير، عزالدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 5، ص 159 و ابن اعثم كوفى، ابو محمد بن على، همان، ص 894 و ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 119، بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر انساب الاشراف، ج 2 جزء 3، ص 181 و دينورى، ابو حنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، صص 302، 301 و علامه مجلسى، محمد باقر، «همان كتاب»، ج 44، ص 338.
18. مجلسى، محمد باقر، «همان كتاب»، ج 45، ص 4.
19. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 7، ص 3021 و ابن اثير، عزالدين على كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 5، ص 167.
20. طبرى، محمد بن جرير، همان، ج 7، ص 3029 و ابن اثير، عزالدين على همان، ج 5، ص 173 و بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، ج 2، جزء 3، ص 189، ابن اعثم كوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 902 و مفيد، محمد بن نعمان، الارشاد، ج 2، ص 104.
21. ابن شهر آشوب، ابى جعفر، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 109 و ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ص 907 و علامه مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 321.
22. «همان كتاب»، ج 4، ص 108.
23. همان، ج 4، ص 108.
24. همان، ج ، ص 304.
25. همان، ج 45، ص 41.
26. همان، ج 2، صص 114 ـ 113 و بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، ج 2، جزء 3، ص 201 و علامه مجلسى، محمد باقر، همان، ج ، 45، ص 50.
27. ابن شهر آشوب، ابى جعفر رشيد الدين محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 58 و علامه مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 45، ص 51.
28. همان، ص 304.
29. ابن شهرآشوب، ابى جعفر رشيد الدين محمد بن على، همان، ج 4، ص 109 و ابن اعثم كوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 908 و ابن اثير، عزالدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 5، ص 186 و طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ج 7، ص 3055 و مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج 2، ص 112 و بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، ج 2، جزء 3، ص 201; قمى، شيخ عباس، نفس المهموم نفثة المصدور، نگارش آيت الله كمره اى، انتشارات كتابخانه اسلاميه، بى تا، صص 162 ـ 161.


 نظر دهید »

وقتی نماز می خوانید چه اتفاقی می افتد؟

07 آبان 1392 توسط جعفرثانی

 

وقتی نماز می خوانید چه اتفاقی می افتد؟

آیا می دانستید وقتی یک رکعت نماز میخوانید ، جدا از انجام تکلیف دینی‌تان و ثواب معنوی که نصیـبتان می شود ، نام زیبای (احمد) نیز در قوس بدنتان شکل میگیرد؟

به تصویر زیر نگاه کنید:

وقتی یک رکعت نماز میخوانید ، چه اتفاقی می افتد؟ + عکس



 نظر دهید »

این مرد برای تو شوهر نمیشه ....

15 مهر 1392 توسط جعفرثانی

افسران - این مرد برای تو شوهر نمیشه ...

 نظر دهید »

عقرب

24 شهریور 1392 توسط جعفرثانی
 نظر دهید »

برای خودت دعا کن......

16 اردیبهشت 1392 توسط جعفرثانی

برای خودت دعا کن

 برای خودت دعا کن که آرام باشی.

وقتی توفان می آید تو همچنان آرام باشی

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.

برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛ آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.

برای خودت دعا کن تا خورشید در پس پرده غيبت را بهتر بشناسی. بتوانی يارش باشی و صبح ها با اوتجديد بيعت كني. دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و شربت آسمانی بنوشی.

برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛ چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است. 

برای خودت دعا کن تا در زمان پر از خارو خاشاك انحراف ‘تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخر راهی را که باید بروی خیلی طولانی است. خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛ پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است.

برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی چون هر جای راه بایستی با اندكي غفلت مرده ای و مرگ جاهليت بدترين مرگهاست

برای خودت دعا کن که زنده بمانی . زنده ماندن چند راه حل ساده دارد! برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از چیزی که نیاز داری بخواهی.و نياز من و تو ديدار مولايم است.اين را بخواه

باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد. بیداری هایی آمیخته با روشنایی ، صدا ، نور ، حرکت. تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی.همیشه سهمت را بخواه.سهم حضور

و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند.ياريگر نيازمندان باش

برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند.

برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد. هرچند وقت یکبار قلبت را به آموزه ها و فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند . دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره ايماني وشادمانی در قلبت داری یا نه!! اگر ذخیره ی ايماني وشادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره وبه آسمان نگاه کنی .

آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن ……… و به حجتش قسم بده بعد خداوند را به نام صدایش کن؛ او به تو نگاه می کند و از تو می پرسد که چه می خواهی؟؟! تو صریح و ساده و رک بگو. هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.

شادمان باش او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی . از او کمک بگیر. از او بخواه همه چيز و عشق را . آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!

دیگران را فراموش نکن وقتي همه را دعا كردي …برای خودت دعا کن !!!

التماس دعا

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

صلوات

موضوعات

  • همه
  • حدیث
    • پیامبر اعظم
  • مقالات
  • مناسبات
  • تاریخی
  • شهدا
  • یاران انتظار
  • پژوهش دینی
  • احکام
  • سیاست دینی
  • علمی
  • هنری
  • روایات
  • حکایات
  • دل نوشته ها
  • ناگفته ها
  • روانشناسی
  • نشست تبلیغی
  • جلسه کاری
  • مسابقات
  • همایش
  • فعالیت های تبلیغی
  • کلام رهبر

جستجو

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

amar

وبلاگ استت

| وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس