رهبری
رهایی از مشكلات:
از استاد اخلاق و عرفان آیت الله بهاءالدینی رحمه الله نقل شده است:
«ما تجربه زیادی به دست آورده ایم و وجدان نمودیم كه برای رهایی از مشكلات راههایی هست كه بهترین آنها كه خود ما حس كرده ایم و به كمك آنها به حاجتهایمان رسیده ایم، چهار چیز است: نذر كردن گوسفند برای فقرا، خواندن حدیث كساء به طور پی در پی، پرداخت صدقه و ختم صلوات.»
(آیت بصیرت، ص 68)
امام حسن عليه السلام:
فرصت به شتاب از دست مي رود و به كندي باز مي گردد.
ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
ای یوسف زهرا کی میآیی تا این تقویم مانده بر دیوار انتظار را، ورق زنی و مرهم نگاه مهربانت را بر زخم دل نشانی.
گفتم که خدا مرا مرادی بفرست
طوفان زده ام، راه نجاتی بفرست
گفتند که با زمزمه ی “یا مهدی”
نذر گل نرگس صلواتی بفرست
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
حالات بزرگان در لحظات آخر عمر
بدون شک لحظات احتضار، یکی از گذرگاههایی است که همه انسانها آن را تجربه خواهند نمود. لحظهای که انسان دار فانی را رها نموده و از همه مظاهر مادی جدا میشود. بزرگان حوزه بر یاد این لحظه با توجه به تأثیر آن مداومت میورزیدند؛ آمده است که مرحوم آیت الله خوانساری(ره) هر چند مدت یکبار کتاب منازل الآخرة شیخ عباس قمی(ره) را مطالعه مینمودند. و نیز نقل شده است که آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی(ره) گاهی زیارت جامعه کبیره میخواندند و هدیه میکردند به حضرت عزرائیل(ع) تا هنگام مرگ بر ایشان آسان بگیرد. اگرچه این نگرانی همیشه در ذهن شریفشان بوده و اعمال خود را اندک میشمردهاند اما با مطالعه لحظات آخر عمر بزرگان، رضایت خاطر و آرامش روانی آنها در حالت احتضارمشهود بوده و نشان از پذیرش آنها توسط حق تعالی است.
آیت الله سید علی قاضی(ره)
آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود.
باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رۆیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »
سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدر در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »